هر از گاهی به مردن فکر میکنم والان دقیقا یکی از همون هر از گاهاست
به اینکه مرگ با هیچکس شوخی نداره ونگاه نمیکنه که تو الان دلت میخوادبمیری یانه
بعد تک تک اونایی که خیلی آنی مردن یادم میااد وبهم ثابت میکنه که هیچ چیز دلیل موندن نمیشه
اینکه تو بعد جون کندنای بسیار تازه دانشجو شدی و داری از پله های دانشگاه بالا میری
یا تو عروسیه دخترتی
تازه لیسانس گرفتی و سربازیتم تموم شده ومیخوای تازه به معنای واقعی زندگی کنی
6ماهمه که پدر شدی
صبح پامیشی میری سر کار دم در برای ناهار غذای مورد علاقتو سفارش میدی به خانوم
وخیلیای دیگه که هقچ کدوم دلیل نمیشه که نمیری
واینکه من قراره چطوری بمیرم؟ در جوانی میمیرم؟
عشق رو تجربه میکنم یانه؟ ازدواج میکنم یانه؟ مادر میشم یانه
یانوه هامم میبینم و میمیرم
واینکه مادربزرگ شدن هم حالی میده ها!
خودمونیما همیشه فکر میکنم مادربزرگ خوبی میشم یه حکمفرما خشن مهربون که حواسش به همه هست
بعد با خودم میگم خدا کنه در بهترین شرایط و خوب بمیرم تر تمیز و خندان و زیبا
از ایناش که بگذریم کل عمرمو بازبینی میکننم و میبینم واقعا عمری نکردم
و اگه همین الان بمیرم جز خاطره ازم چیزی نخواهد ماند و این خیلی بده
چون همیشه دلم میخواست نام نیکی از خودم به جا بذارم
و اینکه نهایت عکس العمل دیگران از مردنم شاید کوبیدن پشت دستشون باشه وگفتن اینکه
کی حدیث؟ حدیث فلانی و دو دقیقه سکوت که براثر شوک معمولا یه خدا بیامرزه هم نمیگن
یا مثلا میگن آدم دلش نمیاد بگه خدا بیامرزدتش!
میرسیم به مراسم خاکسپاری که نمیدونم چند تا از دوستانم میان دوست که نه همراهان قسمتی از زندگیم
آخه واژه دوست یه واژه خاصه یه چیزی تو مایه های کلمه مادر که نباید برای هرکسی بکارش برد ولی خب چه میشه کرد کلمش قشنگه ناخود آگاه میاد به زبون
وکیا برام گریه میکنن جز عزیزانم
یه اعلامیه دیدم چشمو گرفت صفحه تمام سیاه جای عکس گل رز قرمز
متن سفید یا نقره ای حالا اونم نشد عیب نداره ولی خوب باشه دیگه
به شرط اینکه زیبا بمیرم دلم برای خودم میسوزه بره زیر خاک ولی چه میشه کرد
از خاکیم دیگه باید خاک زمینو بهش پس بدیم
بعد اینکه خاکم کردن دلم میخواد بالا سرم درخت انجیر بکارن انجیر سیاها
آخه خوشمزه تره
سنگ قبرمم خواهشا خوب باشه وبسیار بسیار خوش خط میام خطشو نگاه میکنما
واینکه روش چی بنویسید هنوز نمیدونم فقط یه چیزی بنویسید هر کی میخونه تت تاثیر قرار بگیره
مثلا فکر میکنم بنویسید مسافر حدیث ....
نه الان نمیدونم بعدا میگم
واینکه میرم اون دنیا من میمونمو یه کوله بار شرمندگی ازاینکه نبودم اون بنده ای که باید میبودم
پس برای آمرزش تازه در گذشته
اجماعا صلوات
آخی حدیث جونم دور از جونت ولی خب
به قول شاعر که میگه
به زیر سقف این خونه منم مثل تو مهمونم
منم مثل تو میدونم تو این خونه نمیمونم
منم زیاد به این قضیه فکر میکنم
به به به به
شعرم بلد بودی رو نمیکردی
این شعر یه ترانست آیا؟
پس شما هم آرههههههههه
دوراز جونت حالا حالاها
اینایی که نوشتی واقعا حقیقته
عمرمون مثل یه چشم به هم زدن داره میگذره
انشاالله که هممون عاقبت به خیر به شیم ، به نظرم این بهترین دعاست
اوهوم از واقع بینی خوشم میاد
ان شاا...
به نظر منم این بهترین دعاست
وممنون به خاطر بهترین دعا
اولا خدانکنه ایشاا... اول تو لباس لباس عروسی ببینیمت بعد خواستی بری برو دیگه کاری به کاریت نداریم .
ولی واقعا چقدر جالب گفتی ادم وقتی بدونه فقط چند روز زندست اونوقت خیلی چیزها معنی پیدا میکنه ولی فرصت کمه برای انجام یا جبران...
نمیدونم همیشه به مرگ فکر میکنم ولی وقتی به اعمالم فکر میکنم خیلی میترسم خیلی...
ممنون سارا... جونم
ولی اگه قرار باشه بعد عروسی برم همون قبلش برم بهتره
چون اون موقع یه عزیز که عزیزترینه به عزیزانم اضافه میشه
وطاقت ناراحتیشو ندارم
خدا هممونو عاقبت بخیر کنه
همیشه گفتم یه حسی تو وجودم بهم میگه انگار تو جوونی ریق رحمت رو سر میکشم...
به مرگ فکر میکنم... گاهی لحظه ها تقاضاش میکنم... شاید یه زمانی ازش میترسیدم ولی تازگی دیگه ترسی وجود نداره...
برام مهم نیست دیگران پشت سرم چی میگن... چون به خودم ایمان دارم...
فقط دوست دارم سنگ قبرم سفالی باشه، من عاشق جنس سفالیم...
هنوز در مورد پذیرایی فکری نکردم... ولی بهتره به فکر باشم تا خدای نکرده مراسمم کم و کسر نداشته باشه...
حدیث ممنون از انتخاب این موضوع. تأمل برانگیزه. باید به فکر نوشتن یه وصیتنامه قابل اجرا بود...