صادق سیدشجاع از آن خالی بندهای درجه یک بود. میگفت در شهر یک جور تلفن آمده که سیم ندارد. هرجایی بروی، دنبالت میآید و با هر کس بخواهی، میتوانی صحبت کنی. میگفت دیگر حتی لازم نیست توی مرکز مخابرات روستا یک ساعت منتظر بنشینی تا چاق سلامتی هر روزه سکینه خانم با خواهر تازه عروسش در ده بالا تمام شود. آن وقت، حتی اگر خانه عذرا اینها هم زنگ بزنی و فقط فوت کنی، کسی هو چینی نمی کند و پته ات را روی آب نمی ریزد.
مش غلام باقر آبادی اولین کسی بود که یکی از اینها را خرید. دو تا گوسفند در عوضش داده بود. دوتا گوسفند جای یک گوشتکوب بزرگ و سیاه با دکمههای نارنجی. دکمه بزرگتر را که میزد، صدای بوق آرامی توی گوش میپیچید، اما کسی آن ور خط نبود. فقط صدای خش و خش میآمد. مثل اینکه آدم فضاییها بخواهند با آدم زمینیها حرف بزنند. آقا رحمت تلفنچی میگفت: این گوشتکوبها نشانه آخر الزمان است. ابزار شیطان است. خود شیطان حرفها را میبرد و میآورد، وگرنه صدا فقط از لای سیمها رد میشود. لابد پس فردا کاری میکنند عکس ناموس آدم هم از توی اینها رد شود. من حرف آقا رحمت را چشم بسته قبول داشتم. او هم درعوض میگذاشت دو زار بیشتر با تلفن صحبت کنم؛ بدون اینکه پای حرفهایم گوش بایستد و جیک و پوکم را کف دست آقاجانم بگذارد.
صبحها میرفتم دانشگاه و شبها توی خیاطخانه بیگدلی، آستین پیراهن چرخ میکردم. آنقدری که پاهایم روی پدال چرخ خیاطی خواب برود یا یکی داد بزند "نامسلمون نصفه شبه، خاموش کن اون بیصاب موندتو" . دلم میخواست خیلی زود بتوانم یک گوشتکوب خوب بخرم تا برای دو دقیقه شنیدن دلتنگیهای مادر و سه دقیقه عاشقانههای عذرا، یک ساعت توی صف تلفن کارتی معطل نمانم. تا هر دقیقه یکی روی شیشه نکوبد که "ای بابا تمومش کن دیگه. مریضمون مرد"
سالها از آن روزگار میگذرد. نیم ساعتی مانده که درب مطبم باز شود و مریض پشت مریض هجوم بیاورد داخل. از سرطان، سر درد، سرگیجه و تنگی نفس در سینه. دیگر هیچ چیزی مثل قبل نیست. گوشتکوبهای تازه تر، حتی دکمه هم ندارد. خانه مادریمان، مادر ندارد و عذرا چهار تا توله دارد که دو تایشان به بابایشان رفته و ابروهایشان پیوندی است. آن دو تای دیگر را هنوز ندیده ام. درست از وقتی که اسباب برده اند به شهر مادریشان و من هم برگشته ام به همان شهری که در آن درس خوانده بودم.
صفحه گوشی لمسی روشن میشود و پیامی میآید: "برای اینکه بدانی همسر آینده ات متولد کدام ماه است، عدد یک را ارسال کنید". گوشی را پرتاب میکنم توی کشوی میز. صدای آقا رحمت تلفنچی که لابد کفن اش هم زیر خروار ها خاک پوسیده توی گوشم صدا می زند: این گوش کوب ها نشانه آخر الزمان است....
.
.
.
پانویس: این داستانک در جایی چاپ نشده، اما در مسابقه نویسندگی روزنامه هفت صبح با موضوع "موبایل" با 80 امتیاز که بالاترین امتیاز این مسابقه است، برگزیده شده است.
راننده تاکسی گفت: «میدونی بهترین شغل دنیا چیه؟» گفتم: «چیه؟» گفت: «راننده تاکسی.» خندیدم.
راننده گفت: «جون تو... هر وقت بخوای میای سرکار، هر وقت نخوای نمیای، هر مسیری خودت بخوای میری، هر وقت دلت خواست یه گوشه میزنی بغل استراحت میکنی، هی آدم جدید میبینی، آدمهای مختلف، حرفهای مختلف، داستانهای مختلف... موقع کار میتونی رادیو گوش بدی، میتونی گوش ندی، میتونی روز بخوابی شب بری سر کار، هر کیو دوست داری میتونی سوار کنی، هر کیو دوست نداری سوار نمیکنی، آزادی، راحتی.»
دیدم راست میگوید. گفتم: «خوش به حالتون.»
راننده گفت: «حالا اگه گفتی بدترین شغل دنیا چیه؟» گفتم: «چی؟» راننده گفت: «راننده تاکسی.»
بعد دوباره گفت: «جون تو... هر روز باید بری سر کار، دو روز کار نکنی دیگه هیچی تو دست و بالت نیست، از صبح هی کلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، کمردرد، با این لوازم یدکی گرون، یه تصادفم بکنی که دیگه واویلا میشه، هر مسیری مسافر بگه باید همون رو بری، هرچی آدم عجیب و غریب هست سوار ماشینت میشه، همه هم ازت طلبکارن، حرف بزنی یه جور، حرف نزنی یه جور، رادیو روشن کنی یه جور، رادیو روشن نکنی یه جور، دعوا سر کرایه، دعوا سر مسیر، دعوا سر پول خرد، تابستونها از گرما میپزی، زمستونها از سرما کبود میشی. هرچی میدویی آخرش هم لنگی.»
به راننده نگاه کردم. راننده خندید و گفت:
زندگی همه چیش همینجوره. میشه بهش خوب نگاه کرد، میشه بد نگاه کرد.» گفتم: «الان شما منو نصیحت کردید؟» راننده گفت: «آره دیگه.» گفتم: «میشه حرفاتون رو تو روزنامه بنویسم؟» راننده گفت: «بنویس اسمش رو هم بذار راننده تاکسی بودن بهترین شغل دنیاست.»
سروش صحت
"عید نوروز سال ۲۰۵۰ است، من اکنون ۵۵ ساله هستم آنقدر پیر شدم دیگه توان حرف زدن و ایستادن ندارم ۸۰ ساله بنظر می رسم. بیماری وخیم کلیه دارم، چون آب اندکی می نوشم و میدانم که زمان زیادی از عمرم باقی نمانده. امروزه من یکی از پیرترین افراد جامعه هستم. به یاد دارم وقتی کودکی بودم همه چیز خیلی متفاوت بود. من از آب تنی در رودخانه ها و دوش گرفتن و ماندن چند ساعتی زیر دوش حمام لذت می بردم، امروزه با یک لیتر آب باید دوش بگیرم باید بدون استفاده از آب سرمان ر ا تمییز نگه داریم. در آن زمان ما، ماشین هایمان را با آب لوله کشی می شستیم! امروزه بچه ها باور نمی کنند که ما آب را این چنین اسراف می کردیم. من هشدارهایی را که در آن می گفتند آب را هدر ندهید، به خاطر می آورم. اما هیچ کس توجه نمی کرد و فکر می کردیم که آب هرگز تمام نمی شود. امروزه تمام رودخانه ها، سد ها،دریاچه ها و سایر منابع آب تمام یا خشکیده اند یا آلوده شده اند. صحراهای بزرگ جایگزین مناظر طبیعی اطراف ما شده اند. ۱۸ استان از ۳۱ استانی که در سالهای ۲۰۱۵ داشتیم الان دیگر لم یزرع و غیرقابل سکونت بوده و در تمام مناطق که وضعیت بیابانی و کویری دارند عفونت های گوارشی، بیماری های پوستی و ناراحتی های سیستم کلیوی عامل اصلی مرگ و میر شده است. صنعت بخاطر عدم تامین آب مورد نیاز نیمه تعطیل شده و بیکاری چشمگیر بوده،کارخانجات تصفیه آب که آب قابل شرب از فاضلاب و آب های آلوده تولید می کنند، مراکزاصلی اشتغال شده اند. هرج و مرج و حمله برای تهیه آب در خیابان ها رواج یافته و امری عادی شده بیشتر تنش های بین المللی بر سر منابع آب هست. سرانه آب ما زیر ۳۰۰ مترمکعب در سال رسیده که در سال ۲۰۱۴ درحدود ۱۷۰۰ متر مکعب بود. هشتاد درصد غذای انسان ها در روز از مواد مصنوعی تهیه می شود و میوه ها گلخانه ای هستند. در گذشته مقدار آب توصیه شده برای شرب هر ۸ فرد لیوان آب بود،امروزه من فقط یک لیوان آب مینوشم. لباس ها اکثرا جهت سرفه جوی در مصرف آب یکبار مصرف می باشند، که آن هم باعث افزایش مقدار زباله ها شده است. ما مجبوریم ازسپتیک تانک ها برای فاضلاب استفاده کنیم چون سیستم های تصفیه فا ضلاب شهری به دلیل کمبود آب کار نمی کنند.مقاومت بدنی انسان ها نیز تحلیل رفته است و چین و چروک ناشی از کم آبی در پوست انسان ها زیاد شده است، بسیاری از بچه ها با عقب ماندگی و جهش های ژنی بعلت آلودگی آب و موادغذایی متولد می شوند. WHO این موضوع را به ایران در سال ۲۰۰۷ بعد از مطاله دشت خوزستان و در سال ۲۰۱۰ بعد از خشکی هامون هشدار داده و در سال ۲۰۱۵ نیز در مسئله خشکی دریاچه ارومیه اخطار مجدد داده شده که مردم و دولت مردان اعتنایی به هشدارهای جهانی نداند، بطوریکه یک مسئله ساده سیاسی انتخاباتی را میلیون ها بار مهمتر از این دانستند شبکه های ارتباطی مشغول سیاسی کاری و سیاست بازی بودند که نتیجه آن امروزه موجب تنش آبی با کشور های همسایه زیاد هست. تمام اکوسیستم های آبی از بین رفته است. نفس کشیدن مشکل شده هوا آلوده توده هوای گردو خاکی بیداد میکند. بیماریهای تنفسی زیاد شده، مراتع و جنگل ها نابود شده یا در حال نابودی هستند. احساس گناه می کنم، چون من به نسلی تعلق دارم که ویرانی محیط زیست را سبب شد ه و یا حد اقل به توصیه های صرفه جویی آب توجهی نکردیم. و امروزه فرزندان ما بهای بسیار سنگینی ر ا برای آن پرداخت می کنند. صادقانه بگویم مردم اشتیاق و امیدی برای زندگی ندارند و مهمتر از همه تخریب محیط زیست به نقطه غیر قابل برگشتی رسیده است . آه که چقدر دلم می خواهد که برگردم و مردم آن زمان را مجبور کنم که این موضوع را بفهمند که هنوز فرصتی برای حفظ سرزمین مان و کره زیستمان زمین داشتیم. با این دل نوشته من می خواهم وجدان شما و تمام مسئولین را در خصوص منابع طبیعی بیدار کنم . این یک شوخی نیست، امروزه این واقعیت زندگی ماست بنابراین کاری برای فرزاندانتان انجام دهید و زندگی را به میراث بگذارید و حق زندگی را از آیندگان دریغ نکنیم."
ادامه مطلب ...
لقمان به پسرش گفت:
امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی.
اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری!
دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی!
و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی!
پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم
چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
ادامه مطلب ...