یخدون
یخدون

یخدون

:)

 "مادر بزرگم که دیگه خیلی پیر شده به پدر بزرگم گفته براش عصا بخره ، اینم رفته از اون عصا های کوه نوردی اسپرت براش خریده :))
مادر بزرگمم روش نمیشه ازش استفاده کنه شب که تو خونه نشسته بودیم داشت به عصا نگا میکرد رو کرد به بابا بزرگ گفت :
 آخه پیرمرد بی عقل این چیه واسه من خریدی اینو کجای دلم بذارم ؟؟
پدر بزرگم ؟؟ ابو قراضه شیشه عینکت اندازه کاسه سوپ خوریه چِش نداری مهر و محبت منو ببینی !!!
مادر بزرگ : مارو باش دلمون به کی خوشه که پیر شدیمو یکی هواموون رو داره
پدر بزرگ : تو چرا دست از سرم بر نمیداری عنتیکه واللا به قرعان مهریت دو قرونه
دست کرده تو جیبش یه پونصد تومنی درب و داغون دراورده میگه برو خونه بابات بقیش هم لواشک بخر :))
مادر بزرگمم زُل زده بود بهش چشاش هم پره اشک :x
بابا بزرگمم فهمید ناراحت شده رفت پیشش نشست دستشو حلقه کرد دور گردنش و ماچش کرد گفت :
خانومم چرا ناراحت میشی ؟ باهات شوخی کردم
مادربزرگمم که آشتی کرده بود واسش لبخند میزد و عشوه میوومد یواش گفت فردا واسم عوض میکنی؟"

نظرات 4 + ارسال نظر
سیما سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 21:13

عزیزم...
سلام حدیثم
ممنون خیلی زیبا بود.......


سلام سیماجونم
خوشحالم خوشت اومد

گلنوش چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 14:28

به سلام حدیث خانوم و سیما خانوم
خوبین؟؟؟
حدیث مرسی خیلی جالب بود

به سلاااااااااااااااااااااااااااااااام گلنوش بانو
ممنون شما خوبی که انشاا..
خوشحالم خوشت اومد

سارا با نقطه یکشنبه 14 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:44

اخه دلم کباب شد برای مادر بزرگت...
شما اونجا نقش دیوار داشتید

من دیدم بوی کباب میاد نگو دل شما بوده!
والا پدر بزرگ مادربزرگم انقدر عمرشون به دنیا نبود
که دیالوگاشون جهانی بشه (خدارفتگان شمارم بیامرزه)
اگر کمی فقط کمی دقت بفرمایید میبیبنید که کل داستان در گیومه میباشد
واین به این معنی است که پدر بزرگ مادربزرگ من عمرشونو دادن به شما و داستان از یه نفر دیگه نقل شده
نقش دیوار!

سارا... سه‌شنبه 16 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 16:43

راست میگی من گیومه هاشو ندیدم اخه من از درس دستور زبان خوشم نمیاومد ...
خدا رحمتشون کنه.

من همیشه راست میگم
ممنون خدا همه رفتگان رو بیامرزه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد