یخدون
یخدون

یخدون

امروز شد اولین روز دانشگاهمون!

طبق انتخاب واحدی که کرده بودیم پنج شنبه ای که گذشت میشداولین روز دانشگاهمون

پنچ شنبه مثل این بچه کلاس اولی ها که شوق رفتن به مدرسه رو دارن شال وکلاه کردیم 

و پیش به سوی فراگیری علمو دانشرفتیم دانشگاه 

رفتن به دانشگاه همانا و اینشکلی برگشتن به خانه همانا

نامردا نه تو سایت نه رو برد برای اونایی که اینترنتی انتخاب واحد کرده بودن یه خبر کوچولو نرفته بودن

که بابا کلاساتون از این روز و از این تاریخ شروع میشه این واقعا کار خیلی سختیه؟

یا من خیلی پر توقعم و با خیال که نکنه از اولین کلاسم جا بمونم

تازه اینو نگم که پنج شنبه ها کارکنان دانشگاه ما تعطیلن فقط ماییمو بابای مدرسه 

واقعایدفعه بگین مدرسس دیگه،یعنی ما میتونیم پنج شنبه ها به معنای واقعی آتیش بسوزونیم

اع قرار بود نگم گفتم دیگه 

ولی واقعا بی نظمی دانشکدمون رو نرومه یجور که تو فکرم جهاد فی سبیله ا.. کنم وخودم رو داوطلبانه معرفی کنم 

برای آبادانی دانشکدمون 

خلاصه از ایناش که بگذریم با دیدن اوضاع پنج شنبه و همچنان بلا تکلیفی در اینکه کی کلاس هامون شروع میشه

باز انتخاب واحد میگفت امروز بعدازظهر کلاس داریم و ناهارهم جای همگی خالی قرمه سبزی که هنوز جا نیفتاده بود و اینطور که بوش میومد ما ناهار نخورده باید میرفتیم در حین حاضر شدن به شوخی گفتم نگران نباشید 

تا قرمه سبزی جا بیفته من اومدم

اما ناهار نخوردن همانا و روز اول رو با یه نصفه لایه کلوچه طی کردن همانا

رفتیم دانشگاه رو بردو خوندیم دیدیم نههههههههه انگار یه ۹۳-۹۲ ای دیده میشه

خلاصه از روی درس کلاس رو پیدا کردیمو در این حین هم یه هم ورودی به نام غ که باهم رفتیم سرکلاس

چراغ کلاس رو روشن کردیمو نشستیم و صحبتهای اولیه آشنایی

در حین صبحتای ما به تعدادمون اضافه میشد و از هر کی که وارد میشد یسری سوالای اولیه رو میپرسیدیم

شانس ما اولین استادمون که اینطور که بوش میاد کمی کله گنده هم تشریف دارن یکم دیر اومدند وماهم حسابی

از این موقعیت استفاده کرده و کلی همدیگر رو شناخته

به طور خلاصه بخوام بگم بیشتر بچه ها شاغل هستن و از هر نوع رشته ای داریم و فقط من ویکی از بچه ها

که اتفاقا هم سن هم هستیم بیکاریم البته اوشون متاهل بیکارن و بنده مجرد بیکار که درجه رو میاره پایین

چون اکثریت شاغل هستن بیشتر بچه ها سری نترس دارن و کاملا با پنبه سر میبرن (یعنی بااحترام کامل 

و ارتباطات اجتماعی بالا به هدفشون میرسن) و بسیار شیطون و تیکه پرانه های قهاری هستن

طوری که من شدم مظلومه کلاس ولی نه خداییش از من مظلوم تر هم هست 

خلاصه که برعکس بچه های اون دانشگاهمون 

بچه های اینجا باحال و بشاش و اکتیو بامرام هستن خداروشکر ،که همینش بد بودن شرایط دانشکده رو کمرنگ میکنه

واقعا جالبه ها اون دانشگاه قبلیم نهایت نظم بود با بچه هایی چی بگم ولی اینجا دانشکدش بی نظمه ولی با بچه های باحال

 نخیرانگار نمیشه ما همه چی رو باهم داشته باشیم همیشه باید یه جای کار بلنگه

خلاصه بعد از مدتی در باز شدو اولین استادمون که یه خانم پنجاه واندی ساله هستن وارد شدن

درسته ایشون پنجاه و اندی ساله هستن ولی مدیونین با یه چروک تصورشون کنین و موبایلشون هم حالا نگیم

آخرین مدل بازار بود اما سیستمش اندروید بود اینا رو میگم که یه خانم کاملا به روز رو با تحصیلات دکتری تصور کنین

او مای گاد! خدا به خیر بگذرونه

حرف سر تهیه کتاب این درسمون شد که استاد گفت نماینده کلاس کیه 

بعد بچه ها گفتن نماینده کجا بود استاد ما ترم یکی های روز اولی هستیم

گفت ای بابا شانس منه و ازاین حرفا خلاصه که گفت یه نماینده برا خودتون انتخاب کنید که

نمایندتون ترجیحا بیکار باشه مجرد باشه که دیگه بقیشو دوستان لطف میکردنو همه خصوصیات ظاهری

واطلاعاتی که قبل کلاس ازمون گرفته بودن یکصدا میگفتن و اینگونه شد که ما در دانشگاه هم مبصر شدیم!

فکر نمیکردم این سمت رو تو دانشگاه هم داشته باشم 

من واقعا نمیدونم چیزی تو چشمای من میبینن یا روی پیشونیم نوشتن که همیشه مبصرم؟

ولی نه فکر نکنم چیزی تو چشمم باشه یا رو پیشونیم نوشته شده باشه چون تو سابقه مبصریم ،

مبصری در دنیای مجازی هم دارم!

یعنی چی میتونه باشه؟

از سابقه مبصریم بخوام بگم نه بذارید اینو تو یه پست جدا میذارم چون سابقه ای دارم به اندازه حالا نگم همه ولی بیشتر دوران های تحصیلم

از داستان دور نشیم ماهم دیدیم اینطوریه از سابقه مبصریمون استفاده کردیمو یه کاغذ در آوردیم گفتیم سریع ایمیلاتونو و شمارتونو بنویسید و من ایمیلی کار میکنمگفته باشم(همین حرفم باعث شد که یسریا بهم بگن خانم ایمیلی)

نمیدونم چرا حسم میگه این استادمون از اوناس که با پنبه نه با قلم تیزش سر میبره(یعنی خودش میگفت جنبه شوخیو تیکه رو داره ولی فکر نکنم) 

استاد بعدیمون خانمی بودن ۲۹ ساله ودانشجوی دکتری که همین دانشجو بودن و درسی که ارائه میدن باعث میشد که خیلی پرستیژ یه استاد رو به خودشون رو نگیرن وتمام کاراهایی که من دوست داشتم یه استاد در اولین جلسه انجام بدن رو انجام دادن و اینگونه شد که شدن استاد محبوب ما

مثلا وقتی اومدن اسمشون رو روی تخته نوشتن کمی از خودشون گفتن که کجا درس خوندن میخونن چکار  میکنن

و وقتی فهمیدن ورودیهای جدید هستیم بهمون تبریک گفتن و خیلی خودمانی بودن

و استاد آخر مون که دیگه نه ایندفعه آقا بودن رو جلسه بعد مشخص میشه چه استادی هستن

چون قرارشد سوال اینجانب بحث جلسه بعدمون باشه

دیگه کشف مکان های جدید دانشکده مثل سلفک وسپری کردن اوقاتی بیسیار خوش همگی باهم در سلفک امروزمون شد

در کل روز بسیار خوبی بود و اولین روز این دانشگاهمون با اولین روز اون دانشگاهمون زمین تا آسمون فرق میکرد

یادش بخیر اولین روز اون دانشگاهمون همه ترم یکی های بیسیار سه نقطه ای بودیم

یادمه اولین کلاسمون که زبان هم بود ما و چندتا از بچه ها کلاس رو اشتباه رفته بودیم و یه پنج دقیقه ای در خدمت بچه های مدیریت صنعتی بودیمو حتی اسممون هم رفت تو لیست استاد

بعدم سرکلاس صاف و صوف تا آخر کلاس میشستیم و گردن نمیچرخوندیم سمتی که پسرا بودن و اینطوری بغل رو نگاه میکردیم[:S026:] 

طوری که تا کلاس بعدی خشک میشدیماگه میشد شاید نفس هم نمیکشیدیم

ولی امروزو بگو چقــــــــــــــــدر خندیدیم طوری که عضلات صورتمون درحال تعجب بود

جای همه ی دوستان مجازیم خالی

امیدوارم این روزها خنده روی لبهای شما هم باشه






 





نظرات 6 + ارسال نظر
گلنوش دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 07:59

چه بگویم که نگفتنم بهتر است ...

بخند حدیث بخند...

مگه چیزی هم میتونستی بگی
دیروز خسته بودم چون خاطراته صفحه رو انتشار دادم تا تاریخش ثبت شه
جاتون خالی ماکه خیلی خندیدیم
شماهم بخندید

ریحانه دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 22:06 http://manozendegi9.blogfa.com/

سلام علیکم!
چه روز خوبــــــــــــــی
منم مصبر شدم همکار!
امیدوارم همیشه انقدر خوب باشه...

به سلاااااااااااااااااااااااااااااام ته تغاری ای که همکار هم شدیم
چطوریایی؟
خوش میگذره دوران دانشجویی
همکار در این سمت کمک خواستی بگو
فقط مواظب کله های بچه های مردم باش
اینو یادت باشه که همه کله هاشونو دوست دارن
اگه دست تو دماغشون کردن نهایت یه ضربدر بزن تو پیشونیشون
منم امیدوارم برای همه بچه ها روز های خوبی باشه این روزها

ریحانه سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 00:07 http://manozendegi9.blogfa.com/

منم خیلی کله های ملت رو دوست دارم!
تو چطوریایی؟


یجوراییم !

30MA سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 14:02

سلام به همه
مرسی حدیث
خاطره خیلی دوست دارم
جالب بود
و خدا رو شکر که روز اول خوش گذشته
وقتی برای یک روز اینهمه خاطره داری چه برسه به دو سال
بازم بنویس
میخونم

سلام ملکه چطوریایی؟
خاطره باز که باشی از یه روز این همه خاطره ثبت میکنی
وگرنه شاید به چشم کسی نیاد این لحظات
باچه نانا سعی میکنم

p.t سه‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 22:09

آخییییییییییییی....
مبصرمون ... مبصر شدههه
انشاالله همیشه موفق باشی....


ممنون شما هم موفق تر باشی

گلنوش چهارشنبه 24 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 17:02

به سلااااااااااااااااااااااااااااام
به سلامتیییییییییییییییییییییییییییی
پس مبصر در مبصر شدی

یعنی میشه منم رئیس بشم :دی =))
ایشالا هرجا هستی خوش باشی
خداروشکر که بچه هاتونم باحالن دیگه برو حالشو ببر
موفق باشی

به سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام گلنوش گل گلی
متشکرم
بیکار که باشی مبصرم میشی
چرا که نه بعدم از گنوش بهتر برای ریاست اصن داریم؟
فقط کافیه بخوای و تلاش کنی
حالا بماند که من بدون خواستن و تلاش کردن مبصر شدم
ممنونم دوستم همچنین شما و دوستان هم خوش باشید
آره خداروشکر
شما هم موفق تر باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد