اگه تا الان لطف خدا شامل حالتون شده باشه و به پابوس امام رضا علیه السلام رفته باشید حتما مسجد گوهر شاد رو که یکی از صحن ها یا بهتره بگم بزرگترین صحناست رو دیدید یا توش نماز خوندید جدا از بحث معماری باشکوهش دونستن اطلاعاتی درباره بنیانگذارش (گوهرشاد آغا) و داستان هایی که در حین ساخته شدن این مسجد نقل شده و سینه به سینه گشته خالی از لطف نیست
تا یادم نرفته بگم آغا، مونث آقا وبه معنی خاتون یا همون خانم خودمونه
مسجد جامع گوهرشاد مشهد، یکى از مسجدهاى مشهور ایران و جهان اسلام و یادگارى ارزشمند و ماندگار از هنر و معمارى تیموریان است. عملیات احداث این بنا به همت گوهرشاد آغا، دختر امیر غیاث الدین ترخان، همسر شاهرخ بن تیمور گورکانى و در دوران استاندارى پسرش بایسنقر میرزا، به سال 818 ق / 794ش در ضلع جنوبى حرم رضوى آغاز شد و در سال 821ق / 797ش به اتمام رسید.
گفته می شود گوهرشاد آغا برای این که از پول بیت مال خرج نکرده باشد گردنبند خود را فروخت تا بتواند پول اولیه لازم را فراهم کند
برای اطلاعات بیشتر میتونید به لینک زیرمراجعه کنید
http://meshad.mihanblog.com/post/67
زندگینامه گوهرشاد آغا*
مهدعلیا، گوهرشادآغا یا گوهرشاد بیگم از اشراف زنان خراسان بوده است. وى زنى بسیار باتمکّن، باوقار، خردمند، باثروت و بااحتیاط بود که به کثرت رحم و اطعام و انعام و صدقات و خیرات و مبرات موصوف و در حسن تدبیر و سیاست و حیا، مقامى والا داشت. به گفته مرحوم حاج ملاهاشم خراسانى در کتاب منتخب التواریخ: مخدره گوهرشادآغا مسلما شیعه بوده و در کمال اخلاص و حسن عقیده مسجدى را در مشهد مقدس بنا نهاده، ومى توان گفت، که این مسجد مقدس قدیمى ترین مسجد موجود شیعه در این ناحیه است.
وى به سال 780 هـ.ق دیده به جهان گشوده است و در روز نهم رمضان سال 816 هـ.ق در سن هشتادویک سالگى بر اثر وسوسه جمعى ، میرزا سلطان ابوسعید بن سلطان محمد بن میر انشاه بن امیر تیمور که برادرزاده شاهرخ بود در هرات فرمان قتل او را داد و سرانجام، وى را به شهادت رساندند و پیکرش را در مدرسه گوهرشاد که خود، آن را ساخته بود در هرات، کنار مزار شوهرش به خاک سپردند.
برای اطلاعات بیشتر از زندگینامه گوهرشاد خاتون میتونید به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.imamreza.net/per/imamreza.php?id=113
اما اتفاقاتی که در حین ساختن این مسجد رخ داده و ازش نقل میشه
عجیب ترین مسجد ایران و جهان (مسجد پیر زن)
چندى پیش در میانه صحن کبیر گوهرشاد، محوطه مربع مستطیلى بود از سنگ، با نرده هاى سنگى که تیرکها و ستونهاش از هم فاصله زیاد داشت. این قسمت میانى به «مسجد پیره زن» معروف بود.
مسجد پیره زن افسانه اى دارد شبیه « حجره تنگ پیرزن » در ایوان و کاخ مداین.خاقانى :
پیرزن را مجبور به فروش نکرد. گرداگرد خانه او را خرید و به ساختن مسجد آغاز کرد. کار ساختن که تمام شد و مسجدى بدین فرّ وجلال وجود گرفت، همه ناظران و صاحبنظران تنها نقض این بنیاد باشکوه و آباد را بودن آن کلبه محقر و ویران در میان مسجد مى دیدند، خاصه با چنان قناسى که داشت. اما به صورت اگر چنان بود که ایشان مى دیدند و مى گفتند، به معنى چنان نبود. شاید این تقلیدى بود از داستان دادگرى در ایوان مداین. به هر حال قصه مى گوید که پیرزن پس از آن که کار مسجد انجام گرفت، نزد گوهرشاد رفت و گفت: «اینک قناسى ِ خانه ام را به تو مى فروشم، تا از بهاى آن در میان مسجد بزرگ تو، من نیز مسجدکى از خود و به نام خود یادگار بگذارم.» و چنان شد که او گفت.
تا چندى پیش، هر که به صحن جامع گوهرشاد مى رفت، در میان آن پهنه بسیار وسیع، چهار دیوارى مستطیل شکل مى دید که به آن محل مسجد پیره زن مى گفتند. اما در این اخیر آن نرده ها را برداشته اند و مسجد پیرزن را آبدان بزرگى کرده اند که از آبش وضو مى گیرند. دیگر شیوه زنى آن زال و دادگرى گوهرشاد، کم کم به فراموشى سپرده مى شود، مگر نام آن آبدال را « حوض پیر زن » بگذارند یا راهنمایان و زیارتنامه خوانان، نسل به نسل براى زیران این داستان را بازگویند یا قصه را بر لوح و لوایى بنگارند و کنار حوض بر فرازى مناسب و نزدیک نصب کنند، و گر نه حیف از این قصهـیادآور قصه اى کهنترـ که فراموش شود. زیرا در جنب آن همه دیدنیهاى مسجد، یکى از شنیدنیها این است.
منبع: http://meshad.mihanblog.com/post/68
واما داستانی که نتونستم ازش منبع خاصی پیدا کنم و خودم هم از زبان مادرم شنیده بودم و برام خیلی هم جالب بود
گوهرشاد همسر شاهرخ میرزا که به منطقه وسیعی از ایران حکومت می کرد به فکر ساختن مسجدی در کنار بارگاه ملکوتی امام رضا (ع) افتاد؛ لذا تمام خانه ها و زمین های اطراف حرم را خریداری کرد.
ساختن مسجد شروع شد و گوهرشاد هرچند روز یکبار جهت سرکشی به ساختمان، به محوطه کار می آمد و دستورات لازم را به معماران و استادکاران می داد. روزی برای سرکشی ساختمان آمد، باد مختصری وزیدن گرفت، گوشه چادر خانم به وسیله باد کنار رفت، یکی از عمله ها چهره ی او را دید و دلباخته ی آن زن شد.
سلام حدیث جون
این پست جا مونده بود نخونده بودمش
خیلی جالب بود
این داستان رو نمیدونستم
ممنونم بابت این مطلب
سلام هستی جان
خواهش میشه
خوشحالم به اطلاعاتت اضافه شد
زیبا بود...
ممنون
خوشحالم خوشتون اومد