امروز یه اتفاق خیلی خوب و هیجانی افتاد
اگه گفتین چی شد؟
عمرا بتونید حدس بزنید
بعلهههههههههههههههههههههه این اتفاق بالاخره افتاد
و من و سوگلی همدیگه رو تو آخرین روز نمایشگاه کتاب دیدیم [:S027:]
فک کنید

خیلی هیجان انگیز بود
صبی خبردار شدم که اومدنشون قطعی شده و تو راه تهرانن
حالامارو میگی شب نخوابیده بودیم
یه تبخالم زده بودیمو حسابی قیافمون برای اولین دیدار دیدنی بود

خلاصه ساعت طرفای دو، اونجایی که رو نقشه دوتا قلب کشیدم
ما همدیگر رو یافتیم

خیلی سریع همدیگرو تشخیص دادیم
همچین که گویی چندسالیست همدیگررو میشناسیم
درصورتی که من تو فانتزیام قصد داشتم سوگلی رو اذیت کنم

گناهکی سوگلی منو دید نمیدونم وحشت کرد چی شد
اشک تو چشماش حلقه زد

فک کنید سوگلی خودمون ها
بعدهم اینطوری

همدیگر رو مینگریستیم
نمیدونستیم چی بگیم

و ازنمایشگاه صدا درمی آمد و ازما نه
چند وقتی رو به گشت و گذار بین غرفه ها پرداختیم
دلمان میخواست برای دوستمان کتابی در خور شخصیتش بخریم
تا هر زمان میخواندش یاد ما بیفتد که چیز خاصی نیافتیم و نشد که بشه

در این بین دوتن از دوستان سوگلی به ما پیوستن و از اینجا به بعد بود که من
کمبود سازمان حمایت از سوتی دهندگان رو به شدت احساس کردم
چرا که بیخوابی نه تنها آدم رو ترسناک میکند طوری که اشک طرف متقابل رو در میاره بلکه
بر روی ناحیه سوتی دادن مغز ناجور تاثیر عجیبی میذارد
خلاصه با سکوت حرفهایمان را میزدیم

چرا که آنها هم از من خسته تر بودن
و فکر میکنم سازمانشون گفته بود حرف نزنن تا بلکن اینطوری از سوتی های سازمانشون کم کرده باشن
ولی همین که در کنار هم بودیم خیلی خوب بود خیلی
سوگلی خوبم خوبم سوگلی
این سوگلی رو اینطوری نبینینا
از اون مظلومایی که بعدا خودشو نشون میده و مظلومه

بعدم جای همگی خالی رفتیم نشستیم رو چمن یه بستی زدیم
و غرفه گردی رو دوباره از سر گرفتیم ولی ایندفعه غرفه کودکان

بعد از غرفه کودکان دوستان سوگلی رو از پیچ راست پیچوندیم بازم رفتیم رو چمن نشستیم
و اون یادداشت رو نوشتیم و در این بین همگی رو یاد میکردیم
و بعد هم که لحظه ی خدا حافظی فرا رسید

سوتی های من هنگام خداحافظی
دوستان سوگلی: خیلی خوشحال شدیم از آشناییتون
من: من بیشتر آشنا شدم
دوستان: ایشاا.. بیاید جبران کنیم
من: ایشاا.. ایشا..
بعدم جمله همیشگیم که آخه یکی نیست بگه توکه بلد نیستی حرف بزنی چرا میزنی خو

چه روز خوبی بودا

خیلی خوب بود جای همگی خالی
سلاااااااااااااااااااممممممممممممممممممممم



اوخیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
من تونستم حدس بزنمممممممممممممممممممممم
خعلیییییییییییییییییییی معلوووووومممممممم بود
مخصوصا با اون سوالی که از پی تی هم پرسیده بودی کی میای نمایشگاه معلوم بود قراره یه قرارایی باشه
خیلی هم خووووووووووببب خیلی هم عالیییییییییییییییی
خیلی هم هیجان انگییییییییییییییییییززززززززززززز
جای ما هم خالی
قراراتون برقرار دوستیاتون ماندگار
سلام رییسسسسسسسسسس





باریک رییسی دیگه
واقعاااااااااااااااااا یعنی انقد معلوم بود
تا صبحی که بهم خبر داد دارن میان معلوم نبود که اتفاق بیفته یا نه
وگرنه اگه به من بود که دلم میخواست یه هماهنگی میکردیم همه
همدیگه رومیدیدیم
برا همین از پی تی پرسیدم
خداییش هماهنگیش سخت و یه جورایی نشدنی بود
اتفاقا بعد اینکه همدیگرو دیدیم سوگلی یه حرف زد اونم این بود که چرا باگلنوش قرار نمیذاری
منم گفتم قرار بود دانشجو شدم این اتفاق بیفته ولی رییس انقد سرش شلوغ شده که دیگه حدیث یادش نمیمونه
چقد تابلوئه دلت میخواسته باشی رییس
حالا این که گله نداره یه روزم با شما قرار میذاریم
البته اگه افتخار بدین
راستی یادم رفت بگم کی اون اتفاق خوب 93 رو نوشته خیلی خوب نوشته




از کجای نظرم معلوم بود دارم گله می کنم؟
اونجاشو پاک کن چون داشتم گله نمی کردم :دی
اون جای ما هم خالی رو به طنز گفتم
خیلی کار خوبی کردین به نظرم خیلی هیجان انگیز و جالبه
اتفاقا اگر یادت باشه تعریف کردم پارسال یه گروه بودن من ساعت ها با ذوق داشتم نیگاشون می کردم
من دوست داشتم یه روز دسته جمعی واقعی بشیم اما فکر نکنم مدیرمون بذاره
راستی یادت نره دیگه
خیلی تابلو بود

اونایی که با صورتیه با فتوشاپ نوشتم اون آبیه رو با خودکار کنارهم بودیم نوشتم
از همونجای نظرت
عجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب
مگه رییسا هم مدیر دارن
سلاااااااااااااااااااااااااااااام ریفیق شیفیق

حدیث و اینطوری نبینیدا...اصلن یه مظلومیهههه البته ازون خوباش




خیلی خوش گذشت..خیلیییییی جای همه دوستان خالی بود.ایشالا سال بعد و سالای بعد همه با هم
والا من تبخال مبخال نیدیدم.تنها چیزی که دیدم یه دوست خیلی مهربون بود..اصلن حالا که اینطوره خیلی خیلی مهربووووون
کلی هم خرج رو دستش گذاشتیم
من بیشتر آشنا شدم از خوشحالیتون
امیدوارم این آخرین دیدارمون نباشه و هرسال تکرار شه ولی تکراری نباشه
................
گلنوش جون همشون دست خط حدیثه
به سلااااااااااااااااااااااااام ریفیق خودم



خستگی در رفت؟
در نرفته چاییتو عوض کن
امیدوارم همینطور که میگی باشه آره واقعا جای همگی خیلی خالی بود
ایشاا.. ایشاا..
خشنشو یادت رفت بگی دو دقیقه دیگه گیج میزدیم تو نقشه خوانی
خشانتمم میدیدی
من الان یه ورشکستم
ه ه ه ه ایشاا.. سوتیای شمای دوست جبران میکنیم
بابا این زبونتو اون روز خونه جا گذاشته بودی؟
هرسال تکرار بشه اما تکراری نباشه
منم امیدوارم
-----------------------------------------------------------
سلااااااااااااااااااااممممممممم


اصلا یک احساساتی میشمممممممممم که نگو
جدیییییی؟؟؟؟؟؟؟؟
چه خوببببببببببببببببببببببببب...
بارکلا ... حرکت قشنگی زدید ...
این پست رو هم خیلی با حال نوشتی
آخیییییییییییییی...
ولی فکر کنم من ببینمتون .... زار بزنم اونجا ...
سلاااااااااااااااااااااام پی تی جونم


جدی جدی
متشکرم جای شما و دوستان خیلی خالی بود
شما که گوله اومدی گوله رفتی
باید یه هماهنگی کنیم برای سال بعد ان شاا.. همگی همو ببینیم
واقعا
اصلا بهت نمیاد احساساتی باشی
آخیییییییییییییی....اون دوتا قلبا رو اونجا....


اونجا جلوی حوض همدیگرو دیدیم
قلب منو سوگلیه از دهنمون دراومده
حدیث اینم یه عکس یادگاری که خودتم نداری
http://s5.picofile.com/file/8122942092/DSC05178.jpg
این شعره دقیقا حس و حال کسی که میخواد یه نفرخاص(معشوقش ٬عشقش اووووووو
که برای اولین بار میخواد ببینتش) رو خیلی خوب بیان میکنه
به نظرم بستگی به اون یه نفر خاص مراحل لرزش دل و دست و دیوانگی و مستی طی میشه
خیلی دوسش دارم بعضی وقتا زمزمشم میکنم
مرسی که به منم این عکس یادگاری رو دادی
ای نامردااااا
تهنا تهنااااااااا
خوشحالم که خوشحالید! :D :*
کی ؟

من؟
سوگلی؟
نامرد؟
نامردا دیزی میخورن ما که دیزی نخوردیم بستنی خوردیم
ولی واقعا جای همگی خالی بود
مرسی ته تغاری
منم خوشحالم از خوشحالیت
منم بستنی خوردم!
خب این از نامردیت یکم کم میکنه