یخدون
یخدون

یخدون

شنبه ۱۵ آذر ۹۳

 استارت کارآموزیو زدمو رفتم برای کارآموزی

تو اتاقی که فرستادنم چهار تا کارمند هستند که یکیشون آقاست 

رییس منو سپرده به یکی از خانوما که اسمشو بذاریم خانوم نایاب

خانوم نایات خانوم خوش برخوردو هیجانی ایه 

وقتی منو میبینه همش میگه درخدمتم

منم خندم میگیره میگم من در خدمتم

اولین چیزی که تو این رفت و آمدای چندبارم نظرمو جلب کرد صمیمیت بین کارکنانه

تو اولین روز کارآموزیم دانسته هام از کامپیوتر و ریکوردر به دردم خورد و حسم میگه آقاهه خوشش نیومد

چون یه جورایی وابستگی همکارشو بهش کم کردم هاهاهاها



چایی که اولین روز خوردم

نمیدونم چرا ولی به حدی بهم مزه داد و یه طعم خاص داشت

که نگید و نپرسید

به نظرم خیلی خوشمزه اومد

کی میگه چاییای اداره جات بدمزست؟

اینجا همه رفتن جلسه٬ کارآموزو رها کردن به حال خودش

کارآموزم مشغول ثبت خاطره شداز رو بیکاری



+ یادش بخیر ۱۴ آذر ۹۲

یادمه روز خیلی خوبی بود

روزش بعد دانشگاه با بچه ها رفتیم سیب زمینی سرخ کرده خوردیم

شبشم همینجور الکی بیخودی بی جهت به یکی از آرزوهام رسیدم

اااااااااااااااااااا یه ساله که من به یکی از آرزوهام رسیدم

اوه اوه اوه پارسال اینموقع در گیر جهازو عروسیم بودیم( اون شکلکه که میزنه رو پیشونیش)


نظرات 4 + ارسال نظر
سوگلی جمعه 28 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 14:07

سلاااااااااااااااااام
چطوری حدیث سرو؟
آخرش نوشتی پارسال اینموقع درگیر جهاز و عروسیم بودیم:| عروسیت؟؟یا عروسی هم؟؟؟
بگو ببینم به کدوم یکی از آرزوهات رسیده بودی ک ب من نگفتی؟هووم؟؟!؟!
اونوقت به عنوان مدیر رفتی کارآموزی دیگه؟آره؟ پس پشت میز نشین شدی

ببببببببببببببه سلااااااااام
ماخوبیم شکر شماچطوری؟؟؟؟
حدیث چی؟؟؟
فک کن عروسیم
بسه دیگه فکر نکن عروسی هم درسته
گفتم... فقط نمیدونی که اون آرزوم بوده
مدیر؟
کی؟
من؟
نب بابا حالا کو تاما میزدار شیم
من کنار میز نشینم
اینجارم که میبینی
من داشتم سی دی براشون رایت میکردم
مجبور شد میزشو بده به من
بعدم رفتن جلسه

سوگلی شنبه 29 آذر‌ماه سال 1393 ساعت 16:49

پس باید فکر کنم 14 آذر سال پیش چه اتفاقی افتاده بود
hadise sarvنمیدونم اسم یه مستندی بود در مورد علما.یاد اون افتادم

فکر کن که یک ساعت فکرکردن از هفتادسال عبادت بهتره
حدیث سرو

گلنوش دوشنبه 1 دی‌ماه سال 1393 ساعت 18:46

آخییییییییییییییییییییییییییییییی
به سلامتی
موبارکههههههههههههههههههههههه
ایشالا استخدامی
چیقده یاد کارآموزی خودم افتادم دلم تنگ شد :دی
هرروز شونصد بار چایی میکردن تو حلق آدم =))
همه هم لیوان مخصوص داشتن
همشم جلسه میزاشتن فضا خالی میشد جز من کسی نبود اونجا
تازه ماه رمضونم میرفتم چون پایان کار ساعت 4 بود من بیشتر وایمیسادم تا آفتاب بره بعد برم خونه نگهبان میومد بیرونم میکرد =))
یادش به خیر
ایشالا لحظاتت شیرین مثل همون قند کنار چاییت :*

ممنون رییس

ممنون همچنین برای شما لحظات شیرین بگذره بوس

p.t دوشنبه 1 دی‌ماه سال 1393 ساعت 22:59

به سلامتیییییییییی
یه دنیا آرزوی موفقیت واسه مبصرموننننننننننننننن
ســـــــــــــــــــــــــلام

ممممممممممممممنوووووووون
سلاااااااااااااااااااااااااااااممممم معاون گلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد