صبی ترم آخررو ثبت نام کردیم
الان به ترمی که گذشت فکر میکنم میبینم با اینکه ترم سنگینی بودو بیشتر ذهنمونو روش تحقیق مشغول کرد اما کم اتفاق خوب نیافتاد تو این ترم
چندتا از بچه هامون نیمه گمشدشونو پیدا کردن(آجی٬ صاد٬ سین& میم)
که سین& میم هردو هم ورودیو هم رشته ایمون بودن
با اینکه نامردا تا به این لحظه شیرینی ندادن
ولی برای همشون آرزوی خوشبختی زیاااااااااااااد دارم
پنج شنبه ها هم که بساط صبحونه به راه بود و یه روز کسل آورو تبدیل به روز به یادماندنی میکرد
مهم تر از اون بگید چی شد
این ترم من یه دوست خوب پیدا کردم
با اینکه باهمه دوست بودم ولیبا هیشکی مچ نمیشدم تا اینکه ثانی اومد کلاسمون
ثانی دانشجوی ورودیای قبل ماست و به دلایلی مرخصی گرفته بوده و الان کلاساشو باما میگذرونه
ثانی اسمیه که من صداش میزنم و یبار که ازش پرسیدم اسمی که براش گذاشتمو دوست داره؟؟ گفت خییییییییلی
با اینکه ثانی پنج سال ازم بزرگتره ولی خیلی سریع باهم صمیمی شدیم و راحت حرف میزنیم
اینجاش جالبه که اون اوایل داشتیم حرف میزدیم از کدوم مسیر میایم دانشگاه و اینا... ییهویی فهمیدیم ای بابا هم محلی هم هستیم و خونه هامون پنج دقیقه باهم فاصله داره بعضی وقتا هم هماهنگ میکنیم باهم میریم دانشگاه
از خصوصیاتش بخوام بگم با حیا و متینه و با تجربه و میشه روش حساب کرد
همیشه دلم میخواست دوستی داشته باشم که از من بیشتر بدونه
تا منم ازش یه چیزی یاد بگیرم تبادل اطلاعاتمون دوسویه باشه
امیدوارم دوستیمون برقرار بمونه واونم حس خوبی
داشته باشه ازاینکه با من دوسته
ایشالا تو هم یروز شیرینی میدی
این الان دعاست عایا؟
اگه دعاست که متشکرم
ان شاا.. همه جوونا شیرینی بدن