آخهههههههههههههه
آخرین هفته ای بود که کلاسامون تشکیل میشد
شنبش بعد کلاس رفتم ادامه کار بزرگ
یکشنبه
بعد دفاع یسری بچه ها٬ استاد صدام کرد گفت کارتو خوندم و خیلی خوب بود و اینا
بعدم باکلی عذرخواهی گفت که وقت نکرده نظر و اصلاحیه رو که دستنویس نوشته بودو تایپ کنه برای همین دستنویشو بهم دادکه بالاش نوشته بود "بسیارخوب بود سپاسگزارم"
کلی ذوق منگ شده بودم( اینجور موقع ها چیزی برای گفتن ندارم ) ازشون تشکرکردم و رفتم که به کلاس بعدیم برسم
بیییییییی نهایت استاد مودب و بامزه ای بود ولی چون بیشتر کارای پایان ناممون رو دوش خودمون بودو بهمون چیز خاصی یاد ندادن ازشون دلگیرم
سه شنبه تقریبا میشه گفت روزآخردانشگاهمون بود با بچه ها و استادا عکس انداختیم روزدفاع بچه های ارشد هم بود کلیییییییی خوشحال بودنو دانشگاه شیرینی بارون بود خییییلیییی بامزه بودن فیلم برداریم میکردن
بعد دانشگاه ال مو ز بردم اونجایی که بستنیاشو خیلی دوست دارم بستنی زدیم به بدن
بعدشم کنتاکی خوردیم جای همگی خالییییییییی
از گشت و گذار که اومدیم یه تیک نشستم سر تحقیقی که استادش ته ترمی تازه یادش افتاده بود باید کار تحقیقی ازمون میخواسته
چهارشنبش برای یه کتاب مجبور شدم سه جایی برم که هم دوربود و همینکه یکیشو اولین بارم بود که میرفتم ولی تجربه خوبی بود خیلی چیزا سراین تحقیقه یاد گرفتم تا اینکه بامداد پنج شنبه بالاخره تونستم ایمیلش کنم به استادو صبشم برم دانشگاه
پنج شنبه ای خیلیا نیومدن ولی من و ثانی باید میرفتیم
بعد دانشگاه هم رفتیم خانه هنرمندان که کتلت بزنیم ولی نمیدونم کدوم کله گنده ای اومده بود که همه جارو براش قرق کرده بودنو رستوران کافی شاپش بسته بود
یکم نشستیم تو پارک حرفیدیم و کلوچه خوردیم
بعدم که یکسره تا خود یکشنبه هفته بعد درگیر پایان نامه