یخدون
یخدون

یخدون

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

راز گل شقایق ...

شقایق


شقایق گفت :با خنده
نه بیمارم، نه تبدارم
اگر سرخم چنان آتش
حدیث دیگری دارم

*

گلی بودم به صحرایی
نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز
نشان عشق و شیدایی

*

یکی از روزهایی که....
زمین تبدار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت

*

تمام غنچه ها تشنه
ومن بی تاب و خشکیده
تنم در آتشی می سوخت

*

ز ره آمد یکی خسته
به پایش خار بنشسته

*

و عشق از چهره اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود

*

نمی دانم چه بیماری
به جان دلبرش
افتاده بود-اما-

*

طبیبان گفته بودندش
اگر یک شاخه گل آرد
ازآن نوعی که من بودم

*

بگیرند ریشه اش را و
بسوزانند

*

شود مرهم
برای دلبرش آندم
شفا یابد

*

چنانچه با خودش می گفت
بسی کوه و بیابان را
بسی صحرای سوزان را
به دنبال گلش بوده
ویک دم هم نیاسوده

*

که افتاد چشم او ناگه
به روی من
بدون لحظه ای تردید
شتابان شد به سوی من

*

به آسانی مرا
با ریشه از خاکم جداکردو
به ره افتاد......
واو می رفت و....
من در دست او بودم
واو هرلحظه سر را
رو به بالاها
تشکر از خدا می کرد

*

پس از چندی
هوا چون کورۀ آتش
زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش
تمام ریشه ام می سوخت

*

به لب هایی که تاول داشت
گفت:اما چه باید کرد؟
در این صحرا که آبی نیست
به جانم هیچ تابی نیست

*

اگر گل ریشه اش سوزد
که وای من
برای دلبرم هرگز
دوایی نیست
واز این گل که جایی نیست

*

خودش هم تشنه بود اما!!
نمی فهمید حالش را

*

چنان می رفت و
من در دست اوبودم
وحالامن.....
تمام هست اوبودم

*

دلم می سوخت
اما راه پایان کو ؟
نه حتی آب
نسیمی در بیابان کو ؟

*

و دیگر داشت در دستش
تمام جان من می سوخت

*

که ناگه
روی زانوهای خود خم شد
دگر از صبر اوکم شد
دلش لبریز ماتم شد

*

کمی اندیشه کرد- آنگه -
مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را
با سنگ خارایی

*

زهم بشکافت
زهم بشکافت

*

اما ! آه ! !
صدای قلب او گویی
جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را
پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود
با غم رو به رو می کرد

*

نمی دانم چه می گویم ؟!
به جای آب خونش را
به من می دادو
بر لب های او فریاد

*

بمان ای گل
که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی
بمان ای گل

*

ومن ماندم
نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
ونام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد


...


از فریبا شش بلوکی

 کتاب غریبانه 

sheshboluki.com



ادامه مطلب ...

گنجشک...

روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت . فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد

و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به او دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
 و سنگینی بغضی راه کلامش بست.
سکوتی در عرش طنین انداخت. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود.
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

علم بهتر است یا ثروت؟؟

خب معلومه عشق!

اینو میشه از تو چشای زن ثروتمنده دید

اون زن بی پوله هم معلومه از اونایی بوده که وقتی تو مدرسه 

بهش موضوع انشاء میدادن که علم بهتر است یا ثروت؟ 

میگفته اینکه پرسیدن نداره ، یا ثروت!

پس آقایون برای اینکه دختر خانوما رو بشناسید

رفتید خواستگاری یه تست ازشون بگیرید و همواره این سوالو بپرسید که

علم بهتر است یا ثروت؟

اگر دختر خانوم گفت: یاثروت، که یه پولی بذارید کف دستشو بیاید بیرون

اگه گفت علم و ثروت با هم... به طمعش شک کنید و بیاید بیرون

اگه گفت علم.... بهش یه کتاب بدید ولی بازم بیاد بیرون

بازم بیام بیرون؟

بله بازم بیاید بیرون چون سوال یه نکته انحرافی داره که معلمامون اون زمان به ما نمیگفتن

از بس که بچه ها چشم وگوش بسته بودن یا شایدم خودشونم بلد نبودن

اما نکته انحرافی چی بوده ؟

نه علم بهتر است نه ثروت تا وقتی که عشق نباشد 

جواب این بود که متاسفانه  دختر خانوم نتونستن بهش اشاره ای داشته

باشن و با عرض پوزش باید بگیم نمیتونن به مرحله بعد که خانه بخت بود راه پیدا کنن

شرمنده




ادامه مطلب ...

تعریف اعتماد به نفس...

شاید تا حالا درباره اعتماد به نفس تعریفای زیادی رو خونده باشیم که

ساده ترینش همین تعریفیه که خود کلمه به ما میده

اگه نفس رو "خود "معنی کنیم پس

اعتماد به نفس یعنی اعتماد به خود

در ادامه مطلب میتونید نمونه ای از

اعتماد به نفس یا اعتماد به خود را ببینید

ادامه مطلب ...