یخدون
یخدون

یخدون

ترمی که گذشت

صبی ترم آخررو ثبت نام کردیم

الان به ترمی که گذشت فکر میکنم میبینم با اینکه ترم سنگینی بودو بیشتر ذهنمونو روش تحقیق مشغول کرد اما کم اتفاق خوب نیافتاد تو این ترم 

چندتا از بچه هامون نیمه گمشدشونو پیدا کردن(آجی٬ صاد٬ سین& میم) 

که سین& میم هردو هم ورودیو هم رشته ایمون بودن 

با اینکه نامردا تا به این لحظه شیرینی ندادن

ولی برای همشون آرزوی خوشبختی زیاااااااااااااد دارم

پنج شنبه ها هم که بساط صبحونه به راه بود و یه روز کسل آورو تبدیل به روز به یادماندنی میکرد

مهم تر از اون بگید چی شد

این ترم من یه دوست خوب پیدا کردم

با اینکه باهمه دوست بودم ولیبا هیشکی مچ نمیشدم تا اینکه ثانی اومد کلاسمون

ثانی دانشجوی ورودیای قبل ماست و به دلایلی مرخصی گرفته بوده و الان کلاساشو باما میگذرونه

ثانی اسمیه که من صداش میزنم و یبار که ازش پرسیدم  اسمی که براش گذاشتمو دوست داره؟؟ گفت خییییییییلی

با اینکه ثانی پنج سال ازم بزرگتره ولی خیلی سریع باهم صمیمی شدیم و راحت حرف میزنیم

اینجاش جالبه که اون اوایل داشتیم حرف میزدیم از کدوم مسیر میایم دانشگاه و اینا... ییهویی فهمیدیم ای بابا هم محلی هم هستیم و خونه هامون پنج دقیقه باهم فاصله داره بعضی وقتا هم هماهنگ میکنیم باهم میریم دانشگاه

از خصوصیاتش بخوام بگم با حیا و متینه و با تجربه و میشه روش حساب کرد

همیشه دلم میخواست دوستی داشته باشم که از من بیشتر بدونه 

تا منم ازش یه چیزی یاد بگیرم تبادل اطلاعاتمون دوسویه باشه

امیدوارم دوستیمون برقرار بمونه واونم حس خوبی 

داشته باشه ازاینکه با من دوسته






شنبه ۱۵ آذر ۹۳

 استارت کارآموزیو زدمو رفتم برای کارآموزی

تو اتاقی که فرستادنم چهار تا کارمند هستند که یکیشون آقاست 

رییس منو سپرده به یکی از خانوما که اسمشو بذاریم خانوم نایاب

خانوم نایات خانوم خوش برخوردو هیجانی ایه 

وقتی منو میبینه همش میگه درخدمتم

منم خندم میگیره میگم من در خدمتم

اولین چیزی که تو این رفت و آمدای چندبارم نظرمو جلب کرد صمیمیت بین کارکنانه

تو اولین روز کارآموزیم دانسته هام از کامپیوتر و ریکوردر به دردم خورد و حسم میگه آقاهه خوشش نیومد

چون یه جورایی وابستگی همکارشو بهش کم کردم هاهاهاها



چایی که اولین روز خوردم

نمیدونم چرا ولی به حدی بهم مزه داد و یه طعم خاص داشت

که نگید و نپرسید

به نظرم خیلی خوشمزه اومد

کی میگه چاییای اداره جات بدمزست؟

اینجا همه رفتن جلسه٬ کارآموزو رها کردن به حال خودش

کارآموزم مشغول ثبت خاطره شداز رو بیکاری



+ یادش بخیر ۱۴ آذر ۹۲

یادمه روز خیلی خوبی بود

روزش بعد دانشگاه با بچه ها رفتیم سیب زمینی سرخ کرده خوردیم

شبشم همینجور الکی بیخودی بی جهت به یکی از آرزوهام رسیدم

اااااااااااااااااااا یه ساله که من به یکی از آرزوهام رسیدم

اوه اوه اوه پارسال اینموقع در گیر جهازو عروسیم بودیم( اون شکلکه که میزنه رو پیشونیش)


تابستون خود را چگونه گذراندید؟

تابستونم با تموم یکنواختیش بدون هیچگونه ضربانی داره به پایان میرسه

هوا داره  رو به خنکی میره و یه هفته ای میشه شبا میتونم بخوابم و صبح ها زود بیدار میشم وبا اینکه کار خاصی انجام نمیدم ولی  از اینکه ساعت خوابم داره درست میشه خیلی خوشحالم 

البته این تازگی نداره و تا اونجایی که یادم میادکل سن جوانیم سیستم خوابم اینطوری بودکه تابستونا جغدی میخوابیدم و زمستونا خرسی

پریروز انتخاب واحدمون رو انجام دادیم و سی ام میشه اولین روزمون

این ترم کارآموزی داریم و با اینکه میدونم به کار آموز جماعت کسی اهمیت نمیده و حسم میگه شاید به خاطرش در به دری بکشم ولی بازم بهش دلخوشم 

ترم گذشته ترم سختی رو گذروندیم بیشتر استادا کار رو گذاشته بودن رو دوش دانشجو و ازمون اندازه یه دانشجو ارشد انتظار داشتن از بس که کنفرانس داشتیم دیگه هیج جایی نمیموند برای فکر کردن به استرسو این حرفا ٬موقع کنفرانس فقط میگفتی بچه ها گوش بدین که وقت نیست و اینطور که بوش میاد این ترم قراره سخترم بشه اما من نباید یادم بره که درس جزئی از زندگیه و تو طول ترم درسمو بخونم خداروشکر تونستم درس نخوندن ترم یکمو بخاطر عروسی و اینا یکم جبران کنم

یادتون هست که دانشگاهمون پر از مشکلاته؟

منم که همیشه معترض؟

سه شنبه شب هفته ی گذشته یکی از دوستانم خانم چهلو پنج (ایشون بزرگ کلاسمون هستند و من بسیار دوسشون دارم و براشون احترام قایلم از بس که خوبن و پرتلاش و اکتیو و زنده دل و به روز ٬ وقتی تلاش ایشون رو میبینم از خودم خجالت میکشم)بهم اس داد که ساعت هشت قراره همه برای مشکلات دانشکده ٬دانشگاه مرکز باشنو اینا

خلاصه سرتونو درد نیارم همون شبی نشستم مشکلاتو لیست کردم میل زدم به خانوم چهلو پنج و یه نامه سرگشاده خدمت رییس دانشگاه نوشتن تا دست خالی نباشیم چون در این مواقع همه یه برگه آچار میزارن جلوت و میگن مشکلات رو بنویس و آدمم که اونموقع حضور ذهن نداره خلاصه چهارشنبه ای رفتیم دیدیم فقط چهار نفر شدیم و نامردای حرف مفت زن رو هم شناسایی کردیم و خودم همینجا قول میدم حالشونو بگیرم خلاصه تر بگم خدمتتون که نذاشتن بریم پیش رییس ولی ناممون رو دادیم خدمت رییسو بعد پیگیر شدیم دیدیم رییس گفته بررسی شود و معاونت هم مارو یکشنبه ای ساعت دو خواست ساعت دو نیم رفتیم توی دفتر جناب معاونت ساعت چهارونیم اومدیم بیرون و هشتاد درصد مشکلات رو پذیرفت

و از این بابت هم خیلی خوشحالم که یه حرکتی در این جهت زدم با اینکه میدونم اگر کاری هم صورت بگیره نتیجشو ما نمیبینیم ولی باشد برای آیندگان

دیگه دیگه از چی بگیم؟

همون اولای تابستون کامیک از پیشم رفت و جاش خیلی خالیه نصف فایلام تو کامیه نصفش تو هارده نصفش تو لب تاپ برادر گرامه و اصن اوضاییه داغون کننده

نظم چیزیه که به من آرامش میده و الان آرامشم گرفته شده از اینهمه بی نظمی

یه اقدامکی هم زدیم برای خرید کامیک الاصل اما به مشکل انتخاب برخوردیم

لب تاپای سبک بدون درایو شدن و من نمیخوام لب تاپ بیشتر از یک و نیم کیلو باشه

اما کو تا سی دی تو ایران ور بیوفته

میخواستم گوشی  هم بگیرم اما ترجیح دادم پولمو بذارم رو پول لب تاپ و بهترشو بخرم

چون ما دهه شصتیا باید تو خرید دقت کنیم چرا که هفت هشت سالی با وسیله هامون کار داریم

کسی برای لب تاپ خوب پیشنهادی داره ممنو ن میشم بگه

دیگه نهایت خودمو بکشم چهار میلیون بتونم سرمایه گذاری کنم 

ولی تا سه میلیون باشه خیلی بهتره

و لب تاپی میخوام که بشه باهاش کارای گرافیکی کردو وزنش کم باشه پورتای زیاد داشته باشه و ترجیحا وایو باشه

کسی مدل خوب سراغ داره؟


دل گرفته

امروز چه روز دلگیری بود 

تو دانشگاه دوستیا یه جوریه که نمیشه اسم دوستی رو روابط گذاشت

همه انقدر وقتشون پره که وقت ندارن برای خودشون وقت بذارن چه برسه به دیگری

 فکر کنم خودشونم ندونن میدوئن که به چی برسن چون اینایی که من دیدم فقط میخوان برسن حالا هرچی بود بود

نخو که میگیری میرسی به اینکه طرف دوستت نیست فقط میخواد کارش راه بیفته از اینجور آدما متنفرم و حال یکیشونو اون ترم اساسی گرفتم طوری که الان کاراشو خودش انجام میده 

توظاهر قضیه باهمه دوستم و چون آدمی نیستم که کارامو به دیگران واگذار  کنم و تا جایی که میتونم کار راه میندازم لب تر کنم به قولی گفتنی فدایی زیاد دارم  ولی همش الکیو دلخوشکنکیه و واقعیت اینه که تو دانشگاه دوستی ندارم یه دو کلوم درباره دانشگاه خراب شدمون حرف بزنیم داد بزنیم  و اینجور تنهایی همه و هیشکی بیشتر آدمو داغون میکنه 

از همه چی بدتر میدونید چیه اکثریت فقط برای مدرک گرفتن و افزایش حقوق اومدن دانشگاه و همش پی سنبل کردنن 

و از این بابت حس زرنگی هم بهشون دست میده 

بعد میگن چرا بی سواد زیاده

درد و بلای هرچی استاد خوبه هم بخوره تو فرق سر استادی که چندشغلست و از کارش کم میذاره

همه چی فورمالیته شده هیشکی دیگه دل به کار و درس نمیده همه ظاهر قضیه رو حفظ میکنن از باطن خبر ندارن چه گندآبیه یا خبر دارن به روی خودشون نمیارن

خودتو میکشی کناربا کسی کار نداری میگن هان چی شده با اون معدل زاغارتت خودتو میگیری

بعدم واقعا نمیشه کاملا کنار کشید چون اون داغون کننده تر میشه

اصن حالا اینطوره دارن از حسادت میترکن

راستی من رفتم که خوب بیام مثلا 

بذارید یه لبخند عاقل اندر سفیه بزنم





ایده

بریم یه چندتا عکس از عروس و داماد ببینیم
شکون داره اول عیدی


 
ادامه مطلب ...