یخدون
یخدون

یخدون

زندگی

زندگی تصویریست!

قلم و کاغذ و رنگش از توست.

قلمت را بردار!

و به نقاشی آن همّت کن!

گاه گاهی دو سه گامی

به عقب پای گذار،

و تماشایش کن.

گر پسندیدی آن،

حرفی نیست.

غیر از آن بود، هنوز،

کاغذ و رنگ و قلم در کفِ توست.

تا زمانی باقیست،

قلمت را بردار

و به رنگی خوش تر،

روشن و روشن تر،

نقشِ دیگر انداز.

و به پیکارِ سیاهی پرداز...

 

ادامه مطلب ...

یه روز به یاد ماندنی

اون دوست دبیرستانمویادتونه که تو پست هفت سین گفتم زنگ زد بهم و گفت که نی نی داره و شهریور نی نیش بدنیا میاد ؟

چندروزپیشا زنگ زدم بهش و گفت که چندان روبه راه نیست 

چندروزی باهاش درتماس بودمو و جویای حالش تا اینکه امروز گوشیم زنگ خورد 

 تا اسمشو دیدم نگران شدم سریع جواب دادم 

بعد میدونید چی شد 

با دیالوگای مخصوص خودش بهم گفت حدیییییییییث  دیشب بچم بدنیا اومد (هفت ماهه) 

آغاااااااااااااا مارو میگی مگه باورمون میشد یعنی آخر سورپرایز بود زنگ زدنش خیلی خوشحالم تو اون لحظه به یادم بود و بهم زنگ زد (اشک شوق)  

خداروشکر حال خودشو بچه  خوب بود طوری که تو دستگاهم نذاشته بودنش ودیالوگای خوبی بینمون ردو بدل شد و 

اینطوری شد که  امروزشد یه روز به یاد ماندنی که هیچ وقت فراموش نمیشه 


هفته هفدهم ۹۴

دوشنبه نسیم بیگ اینا (همسایه بالاییمون) یه افطاری مفصل داشتن که کل همسایه ها و فامیلاشون دعوت بودن

یکشنبه ای با نسیم بیگ رفتیم یکم خرید شبشم تا نزدیکای سحر رفتم کمک برای بسته بندی سالاد و سبزی و اینا

که خییییییییییییییییلی کیف داد   زندگی تو این کارا موج میزنه قبول دارید؟




خلاصه دوشنبه جاتون خالی  رفتیم افطاری

سه شنبه ای هم که بالاخره  توافق هسته ای رو امضا کردن

ایشاا.. که به خیر کشور و مردمون باشه

چهارشنبه ای یه اقدامک کوچیکی کردم برای ثبت نام تو سامانه استخدام یه سازمانی که مارو خیلی خوب استخدام میکنن

مراحل ثبت نامش هشت مرحله بود موقع ثبت نام یاد هفت خان رستم افتادم که تو مرحله ششمش گیر کردم و دیگه نتونستم جلو برم

مرحله ششمشم معرف بود:l

آخه یکی نیست بگه اگه من معرف داشتم که دیگه ثبت نامم چی بود واقعا که

پنجشنبه ای دیگه داشتم تو خاک اتاقم مدفون میشدم که دست به کار شدمو جزوه هامو دسته بندی کردمو اتاقو تمیز کردم به معنای واقعی

جمعه آخرین روز ماه رمضون  و عید سعید فطر مبارک


+ یک سال ۵۲ هفتست  اما این آخرین هفته ایه که مینویسمش و

چون ما آدما انقد بی معرفتیم که روزای بدمونو هیچ وقت یادمون نمیره اما یادمون میره روزای خوبم تو زندگیمون بوده مثل سابق فقط روزای خوبو ثبت میکنم

ووووووووووباید برای ساختن روزای خوب  تلاش کنم که کم نشه yes 

هفته شانزدهم ۹۴

یکشنبه این هفته بود که فهمیدیم نی نی مون کاکول زریه 

ازخدا میخوام آدم خوب و تاثیرگذاری بشه یطور که خداو بنده هاش بهش افتخار کنن

تصورشم آدمو به وجد میاره که  خواهر زادت روز به روز بزرگتر بشهو یه زمانی برسه که  قدش از تو بلندتر بشه و وقتی میاد خونت  تو قدو بالاشو قربون بری و همه این روزا بیادجلوی چشمات بعدش برای شام غذای مخصوص خاله رو براش درست کنیو بعد شام هم٬ برید پیاده روی و برات یواشکی بستنی بخره چون دیگه دیابت داری بعدم هی تعریف کنه ولابه لای حرفاش از دختری برات بگه که عاشقش شده  و بسپره با مامانش یجوری حرف بزنم که بشه خالههههههههههه خالههههههههههههههههههه 

الان شماهم فهمیدید من مجردبودم بعد این سیصد گرمی میخواست ازدواج کنه؟؟؟؟؟؟

دهه نودیای پرو 

شبش٬ اولین شب قدربود 

سه شنبش دومین شب قدر

پنج شنبه سومین شب قدر

ان شاا.. که بهترین سرنوشتا برامون رقم خورده باشه




همدردم را یافتم

خیلی خوب میفهممش

میفهمین ؟

چقدر خوبه یکی آدمو بفهمه


 

ادامه مطلب ...