یخدون
یخدون

یخدون

هفته چهاردهم۹۴

شنبه بعد امتحان بامترو و یه مسیر جدید رفتم خونه خواهری

یکشنبه آخرین امتحانو به زورخوندم بازم والیبال با آمریکا بازی داشتیم و بازم بردیمشون هورااااااااااااااااااااااااااااااااا

دوشنبه 

روزی که فارغ از تحصیل شدم هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

خیلی روز خوبی بود بعد امتحان با بچه ها کلی عکس انداختیم و از هم حلالیت خواستیم هیییییی روزگار

واقعا باید خدارو سپاس بگم بخاطر اینکه فرصت درس خوندنو بهم دادو روزگاررو طوری چرخوند که دربهترین شرایط بتونم درس بخونم آخه بچه هامون تو چنان شرایط سختی درس میخوندن که من واقعا خجالت میکشیدم 

خووووووووووووووووب از اینجا به بعد فکر کنم همش از خوابام براتون بنویسم

چهارشنبه رفتم ادامه کاربزرگ (واقعانم میبینید که کاربزرگیه)

پنج شنبش مادر برای افطار آش پخته بود بعدبه شدت هوس حلوا کرده بودم اونم کنار آش براهمین

رفتم آشپزخونه حلوا درست کردم اونم برای اولین بار 



خدایییش خوشمزه هم شد جای همگیییییییییی خااااااالیییییییییییییی

ایناسهم همسایه هاس برای شاد کردن روح درگذشتگان فقط نگاهشون کنید

دلتون خواست پاشید درست کنید وااااااااااااااالا

تنبلا

جمعه فکرکنم والیبال با لهستان بازی داشتیم که اونارم بردیم هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

هفته سیزدهم۹۴

شنبه ای بعد امتحان رفتم ادامه کار بزرگ بعد که اومدم خونه ٬مامانم گفت که خواهرزاده آقای نون (همسایمون )که مدتی تو بیمارستان بود فوت کرد با اینکه اصن ندیده بودمش ولی چون سی و یک سالی بیشتر نداشت و خانومش باردار بود گریم گرفت اونم یواشکی خیلی شرایطشون سخت بود خیلیییییییییییییی

مرگ جوون خییلی سخته  خدابرا هیچ خانواده ای نخواد

آقاو خانوم نون رفتن شهرستان فلفلی و قلقلی شبش اومدن بالا خوابیدن

یکشنبه مامانم و برادر رفتن پایین پیششون خوابیدن ومنم داشتم تو اتاق خرمو میزدم

دوشنبه رفتم امتحانمو دادم یادمه سردرد بدی داشتم.... این وسط در جستجوی زن داداش

فلفلی قلقلی شبش اومدن بالا خوابیدن

سه شنبه روزی بود که شهدای غواصو تشیع کردن انصافا دم همگی گرم تشیع خوبی بود ازتلویزیون که دیدم خودمو گذاشتم جای خانواده شهدا دلشاد شدم از این همه شکوه

شبش شبکه یک شیار ۱۴۳ رو گذاشت فیلمش بی نهایت گریه دار بود مخصوصا سکانس دیدار مادر با تابوت شهیدش یه دل سیر گریه کردم

همش فکر میکردم حاتمی کیا ساختتش بعد که فهمیدم کارگردانش یکی دیگه بوده نمیدونم چرا ولی خیلی خوشحال شدم

حالا با این وضع فرداش امتحان داشتم

چهارشنبه امتحانو دادم سرگیجه و سردردو  داشتم براهمین سریع اومدم خونه

پنج شنبه اول ماه رمضون

جمعه  به زور درس میخوندم

والیبال با آمریکا بازی داشتیم که سه هیچ بردیمشون بازی نفسگیری بود همش با اختلاف یک و دو بازی میکردیم


هفته دوازدهم۹۴

هفته هفته سنگینی بوده

شنبش اولین امتحانمون بود 

دوشنبش دوتا امتحان دریک ساعت داشتم فقط بخاطرخریتی که ترم دو انجام دادم 

به این شرح :شب چهارم تیر۹۲ یادتونه فوتبال ایران از جام جهانی حذف شد منم صبش یکی از درسامو که درس سختیم بود روز امتحان حذف کرده بودم بنابراین اون روز رو میتونیم روز حذف نامگذاری کنیم 

ولی باهمه این حرفا خداروشکر بدک ننوشتمشون

چهارشنبه : امتحان 

پنج شنبه: امتحان

هفته یازدهم ۹۴

مگه این پایاننامه جمع وجور میشد سر فهرست بندی و شماره گذاری صفحات دربه دری کشیدیم که نگیدونپرسید

شنبش یکی ازدوستان گفت یه دفتر خدمان کامپیوتری اونجای تهران پیدا کرده که شماره گذاری صفحات میکنه

ماهم با لب تاپ پاشدیم رفتیم ولی آخرم نتیجه ی مطلوب نگرفتیم

تا بامداد یکشنبه رو فهرست و صفه بندی کار میکردم که نمیشد آخرشم صبی برادرو بیدار کردم فهرستو برام زد و یه گند کوچیکم تو جداول آماریم ایجاد کرد که همونطوری تقدیم استادکردم چون نه دیگه وقت بود نه اعصابی برای درست کردنش 

خلاصههههههههههههه 

یکشنبه شد روزدفاع 

وقتی میخواستم دفاعو شروع کنم استادم به اونیکی استاد گفت موضوع ایشون موضوع جالبیه

منم که رفتم که تو افق محو بشم نیشم باز شدبه جای تشکر گفتم بله استادبرای خودمم موضوع جالب بود (بعدا فهمیدم نباید اینو میگفتم باید گردنمو کج میکردم میگفتم نظر لطفتونه استااااااااد....واقعا چرا اینو نگفتم من که همیشه از همه تشکر میکنم

هیجان !!!!! میفهمین هیجان نمیذاره بعضی وقتا آدم درست رفتار کنه همینجا اعتراف میکنم ای کیوم پایینه و آدم هیجانی ای هستم )بعدم چیکار کنم خب کارمو دوست دارم میفهمین دوثت (معایب رک بودن و واقع بینی که فرهنگ ما پذیرای اینجورخلقیات نیست) خلاصهههههههه تر که دفاع کردیم تموم شد رفت راحت شدیم

این هفته الکی مثلا هفته فرجه امتحانانمون بوده هرکاری کردیم الا درس خوندن

سه شنبش نشستم یکی دیگه از تحقیقامونو تایپ کردم و تقریبا به همه ی کارای عقب افتادم پایان دادم

بقیه روزهای این هفته هم اینطورکه تقویم میگه همه سی خودشون بودن در مسافرت و من باید درس میخوندم

هفته دهم ۹۴

آخهههههههههههههه 

آخرین هفته ای بود که کلاسامون تشکیل میشد

شنبش بعد کلاس رفتم ادامه کار بزرگ

یکشنبه 

بعد دفاع یسری بچه ها٬ استاد صدام کرد گفت کارتو خوندم و خیلی خوب بود و اینا

بعدم باکلی عذرخواهی گفت که وقت نکرده نظر و اصلاحیه رو که دستنویس نوشته بودو تایپ کنه برای همین دستنویشو بهم دادکه بالاش نوشته بود "بسیارخوب بود سپاسگزارم"

کلی ذوق منگ شده بودم( اینجور موقع ها چیزی برای گفتن ندارم ) ازشون تشکرکردم و رفتم که به کلاس بعدیم برسم

بیییییییی نهایت استاد مودب و بامزه ای بود ولی چون بیشتر کارای پایان ناممون رو دوش خودمون بودو بهمون چیز خاصی یاد ندادن ازشون دلگیرم

سه شنبه  تقریبا میشه گفت روزآخردانشگاهمون بود با بچه ها و استادا عکس انداختیم روزدفاع بچه های ارشد هم بود کلیییییییی خوشحال بودنو دانشگاه شیرینی بارون بود خییییلیییی بامزه بودن فیلم برداریم میکردن 

بعد دانشگاه  ال مو  ز بردم اونجایی که بستنیاشو خیلی دوست دارم بستنی زدیم به بدن

بعدشم کنتاکی خوردیم جای همگی خالییییییییی

از گشت و گذار که اومدیم یه تیک نشستم سر تحقیقی که استادش ته ترمی تازه یادش افتاده بود باید کار تحقیقی ازمون میخواسته 

چهارشنبش برای یه کتاب مجبور شدم سه جایی برم که هم دوربود و همینکه یکیشو اولین بارم بود که میرفتم ولی تجربه خوبی بود خیلی چیزا سراین تحقیقه یاد گرفتم تا اینکه بامداد پنج شنبه بالاخره تونستم ایمیلش کنم به استادو صبشم برم دانشگاه

پنج شنبه ای خیلیا نیومدن ولی من و ثانی باید میرفتیم 

بعد دانشگاه هم رفتیم خانه هنرمندان که کتلت بزنیم ولی نمیدونم کدوم کله گنده ای اومده بود که همه جارو براش قرق کرده بودنو رستوران کافی شاپش بسته بود

یکم نشستیم تو پارک حرفیدیم و کلوچه خوردیم 

بعدم که یکسره تا خود یکشنبه هفته بعد درگیر پایان نامه