گفتم: خدا آخه این همه سختی؟ چرا؟
گفت: «انَّ مع العسر یسرا»
"قطعا به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/6)
*
گفتم: واقعا؟!
گفت: «فإنَّ مع العسر یسرا»
حتما به دنبال هر سختی، آسانی است.(انشراح/7)
*
گفتم: خب خسته شدم دیگه...
گفت: «لاتـقـنطوا من رحمة الله»
از رحمت من ناامید نشو.(زمر/53)
*
گفتم: انگار منو فراموش کردی!
گفت:«اذکرونی اذکرکم»
منو یاد کن تا یادت باشم.
*
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟!
گفت: « وَ ما یدریک لَعلَّ السّاعة تکون قریبا»
تو چه می دانی، شاید موعدش نزدیک باشد.(احزاب/63)
«انّی اعلم ما لاتعلمون»
من چیزایی میدونم که شما نمی دونید.(بقره/ 30)
*
گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِ کوچک، خیلی دوره! تا اون موقع چی کار کنم؟
گفت: « و اتّبع ما یوحی الیک و اصبر حتی یحکم الله»
حرف هایی که بهت زدمو گوش کن، و صبر کن ببین چی حکم می کنم.
(یونس/ 109)
*
ناخواسته گفتم: الهی و ربّی من لی غیرک (خدایا آخه من غیر تو کیو دارم؟!)
گفت: «الیس الله بکاف عبده»
من هم برای تو کافی ام.(زمر/36)
شنبه ها با منو ثانی ٬ پیدا نکردن یه آدرس مسقره و عقب افتادن یه کار ضروری ای که هی عقب می افته و باید انجامش بدم
یکشنبه امتحانی که یبار از زیرش قصر در رفته بودیم ٬یه کادو از طرف یه دوست ٬ یه ایستگاه پیاده روی با ثانی طی یک مرحله سوتی
دوشنبه عروسی ییهویی دخترخاله جانی که فقط یبار اونم وقتی بچه بودیم دیدمش (فامیله داریم؟)
به بهانه ی درس خوندن نرفتم و درسی که نخوندم
سه شنبه امتحان جالبی ندادم
اع بالاخره رسیدم به امروز (از اتاق فرمان میگن امروز هم دیگر امروز نیست)
چه بهتر ٬ نه که حالا خیلیم خوش گذشت
همون بهتر که رفت به گذشته منم دیگه نمینویسمش
چون الکی الکی روز دلگیری بود
+یه وقتایی دردناک دلم میگیره یطوری که از درد ٬دلم میخواد غلت بزنم رو زمین
بیخیال
به امید ساختن سه روز خوب باقیمانده از هفته ششم ۹۴
این پست ادامه دارد
ادامه مطلب ...
شنبه ها با منو ثانی
یکشنبه تولد غزغز هم ماهی خودممم استاد هم شادیمونو افزون کرد با کنسل کردن امتحانش
دوشنبه الکی مثلا درس خوندیم برا امتحان نیم ترم یکی از درسا
سه شنبه ای یه امتحان مشتی دادیم
چهارشنبه ای در جستجوی زنداداش
پنج شنبه ای نرفتم دانشگاه انقدرخوابیدم که احساس میکردم خون تو رگام لخته شد
جمعه رو چرا یادم نمیاد؟ احتمالا تو کما بودم
یکشنبه ای استاد ساعت آخرمون زود تعطیلمون کرد
با ثانی رفتیم خانه هنرمندان ایران
من اولین بارم بود وشیفته این محل فرهنگی شدم
اولین بار که میرم یه جا و کشفش میکنم به شدت بهم میچسبه
یکم رفتیم قسمت گالری صنایع دستیش
بعدم رفتیم ببینیم نمایشگاهی چیزی گذاشتن یانه
که یانه
اما عوضش رفتیم "رستوران گیاهی / کافی شاپ "دل انگیزش
دیب زمینی و شکلات گلاسه و بستنی زعفرونی خوردیم کلی هم حرف زدیم
همونطور که تو تصویر بالا میبینیدخیییییییییییییییلی جای باصفاییه
طراحیش یطورییه که
به آدم آرامش خاصی رو منتقل میکرد
مخصوصا تو این فصل و هواخیلی لذتبخش بود
بقیه روزای هفته هم به جزوه و پاور برای کنفرانس پنجشنبه گذشت که خداروشکر مورد مقبول واقع شد و بچه ها ازمون تشکر کردن بخاطر مطالب
پنج شنبه وجمعه روزتبریک بود
رسما بیست و شش ساله شدم
روز جالبی بود جمعه٬ با یه تبریک جالب
وکلی کادو از دوستای خوبممممممممممممممم که هنوزه که هنوزه ادامه داره
و امااااااااااااااااااا هفته سوم
شنبه ی هفته سوم بگید چی شد؟ نههههههههههههه فقط میخوام بگید چیییییییی شـــــــــــــــــــــــــــــد؟
ادامه مطلب ...