یخدون
یخدون

یخدون

گریه



••●●شما چطور گریه میکنید؟!●●••


♥فروردین:بااینکه دلی نازکو مهربان داردمثل کوه و همیشه باعث دلگرمی دیگران است خودش هیچوقت اشک نمیریزدمگر اینک ب اوواقعا فشاربیاید


♥اردیبهشت:اشک هایش واقعی است وقتی دلش واقعادرد میکنداحساسش ضربه میخوردچون کودک گریه میکند


♥خرداد:همیشه درمشکلات استواراستوهیچ وقت جانمیزند اشکی در چشمانش جاری نمیشودمگر اینک عزیزی رااز دست دهد


♥تیر:براحتی اشک میریزد وبراحتی میشکند،اشکهایش طولانیست اورا ناراحت نکنید


♥مرداد:اشکهایش برای دیگران است ساده اشک نمیریزد وساده نمیشکند او دوست ندارد کسی غمش را بفهمدکم کسی تا بحال اشک او را دیده


♥شهریور: اشکهایش بی صدااست اوانقداشک میریزدتاارام شود


♥مهر:متولد این ماه اشکهای پرسرو صدایی دارد


♥ابان:ابانیها اشک ریختنشان هم دیوانه واراست وبقیه راعذاب میدهد


♥آذر:اشکهای اودل انسان رامیلرزاند اوشب ها یواشکی گریه میکند از بس مغرور است..


♥دی:اشکهای اورا تا بحال کسی ندیده چون اوتظاهرمیکند قویس ولی کسی ازشبهایش خبرندارد


♥بهمن:انقدتنبل است ک حال اشک ریختن راندارد ترجیح میدهد سیگار بکشد


♥اسفند:او دل پررحمی دارد و زود اشک میریزدبسیاراحساسیی●

شنبه ۱۵ آذر ۹۳

 استارت کارآموزیو زدمو رفتم برای کارآموزی

تو اتاقی که فرستادنم چهار تا کارمند هستند که یکیشون آقاست 

رییس منو سپرده به یکی از خانوما که اسمشو بذاریم خانوم نایاب

خانوم نایات خانوم خوش برخوردو هیجانی ایه 

وقتی منو میبینه همش میگه درخدمتم

منم خندم میگیره میگم من در خدمتم

اولین چیزی که تو این رفت و آمدای چندبارم نظرمو جلب کرد صمیمیت بین کارکنانه

تو اولین روز کارآموزیم دانسته هام از کامپیوتر و ریکوردر به دردم خورد و حسم میگه آقاهه خوشش نیومد

چون یه جورایی وابستگی همکارشو بهش کم کردم هاهاهاها



چایی که اولین روز خوردم

نمیدونم چرا ولی به حدی بهم مزه داد و یه طعم خاص داشت

که نگید و نپرسید

به نظرم خیلی خوشمزه اومد

کی میگه چاییای اداره جات بدمزست؟

اینجا همه رفتن جلسه٬ کارآموزو رها کردن به حال خودش

کارآموزم مشغول ثبت خاطره شداز رو بیکاری



+ یادش بخیر ۱۴ آذر ۹۲

یادمه روز خیلی خوبی بود

روزش بعد دانشگاه با بچه ها رفتیم سیب زمینی سرخ کرده خوردیم

شبشم همینجور الکی بیخودی بی جهت به یکی از آرزوهام رسیدم

اااااااااااااااااااا یه ساله که من به یکی از آرزوهام رسیدم

اوه اوه اوه پارسال اینموقع در گیر جهازو عروسیم بودیم( اون شکلکه که میزنه رو پیشونیش)


بانی مهر

فردى ازدواج کرد و به خانه جدید رفت


ولی هرگز نمیتوانست با همسر خود کنار بیاید


آنها هرروز باهم جروبحث میکردند


روزی نزد داروسازی قدیمی رفت واز او تقاضا کرد سمی بدهد تا بتواند با آن همسر خود را بکشد 

داروساز گفت اگر سمی قوی به تو بدهم که همسرت فورأ کشته شود همه به تو شک میکنند پس سم ضعیفی میدهم که هر روز در خوراک او بریزی و کم کم اورا از پای درآورى و

توصیه کرد دراین مدت تامیتوانی به همسرت مهربانی کن

تاپس از مردن او کسی به تو شک نکند

فرد معجون را گرفت

و به توصیه های داروساز عمل کرد

هفته ها گذشت

مهربانی او کار خود را کرد و اخلاق همسر را تغییر داد

تا آنجا که او نزد داروساز رفت و گفت

من او  را به قدر مادرم دوست دارم

و دیگر دلم نمیخواهد او بمیرد

دارویی بده تا سم را از بدن او خارج کند

داروساز لبخندی زد و گفت

آنجه به تو دادم سم نبود

سم در ذهن خود تو بود

و حالابا مهر و محبت آن سم از ذهنت بیرون رفته است

مهربانی

موثرترین معجونیست که

به صورت تضمینی

نفرت و خشم را نابود میکند...

خدای من

ﺧﺪﺍﻱ ﻣﻦ ...

ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ...

ﻣﻲ ﮔﻮﻳﻨﺪ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺷﮑﺴﺖ، ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ

ﺍﺳﺖ ...

ﺣﻮﺍﺳﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺷﮑﺴﺖ ﻧﺨﻮﺭﻡ ...

ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻗﺎﺿﻲ ﺍﻟﺤﺎﺟﺎﺕ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻧﻢ،

ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﻪ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﻳﺪﻩ ﺑﮕﻴﺮﻱ ...

ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺭﺣﻢ ﺍﻟﺮﺣﻤﻴﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ، ﺣﺘﻲ ﺍﮔﺮ

ﺳﺨﺖ ﺑﮕﻴﺮﻱ ...

ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ... ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﺧﺪﺍﻳﻲ ...

ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ... ﻣﮕﺬﺍﺭ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻭﻡ ...

ﻣﻦ ﺍﻣﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ ...

ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻟﻢ ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ ...

ﺍﻣﻦ ﻳﺠﻴﺐ ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺗﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﻣﻀﻄﺮﺏ

ﺧﺪﺍﯾﺎ ....

ﺳﺎﻝ ﻫﺎﺳﺖ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﮐﻪ

" ﺗﻮ "

ﺁﻥ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮﯼ ﻫﺴﺘﯽ

ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺮﺳﯽ.

دستم را بگیر....ای خدای من

مهر+آبان+اول آذر

سیم شهریور شداولین روز ترم سه

اول این ترم نمایندگی رو قبول نکردم یک ماه و یک هفته اول رو با سکوت و فاز درس خوندن گذروندم 

هیچکس حاضر نبود نماینده بشه نه به خاطر احترام به من ..نه.. چون به قول همه خرحمالی بیش نیست 

یه لحظه به خودم اومدم دیدم داره به همه بد میگذره و دیگه این لحظه ها تکرار شدنی نیست

هفته دوم ماه دوم شدم حدیث سابق 

شیش هفت جلسه ای بیشتر از این ترم نمونده

ترم ترم سنگینیه

سعیم اینه که این چند صباح رو خاطره های خوب بسازیم

پنج شنبه یه مراسم صبحونه خوری راه انداختیم

از شادی بچه ها شاد بودم 

چهارشنبه رفتم برای کارآموزی گفتن مسئولش نیست

شنبه بیا

امروز رفتم 

شمارمو گرفتن تا خبرم کنن چه روزایی باید برم