یخدون
یخدون

یخدون

فقط یک خاطره !

با یکی از دوستانم رفته بودیم بیرون

برگشتنی بارون گرفت

تا خونه 5 دقیقه پیاده روی داشتیم که بارون شدید شد خیلی شدید

باهم راه میرفتیم و حرف میزدیم

بهش گفتم میگن دوست را زیر باران باید دید

بعدخیلی جدی بهش گفتم:

ببینمت!

به هم نگاه کردیم

خنده اش گرفت

خنده ام گرفت

باهم خندیدیم!


شیرین مثل عسل

یه چند تا عکس گذاشتم تو ادامه مطلب

که برای خودم تدایی کننده خاطرات شیرینه

وبه شما میتونه ایده بده مخصوصا برای کسایی که عروسی دارن




ادامه مطلب ...

ماه شب 14

ماه شب چهاردهو دیدین؟

ندیدن؟

پس زود برید ادامه مطلب که دیدن داره


ادامه مطلب ...

پپسی گرفتگی!!!!

یه تبلیغی بود میگفت پیپسسسسسسسس، پپسی

الان درکش میکنم 

ولی عجب داستانی بود این پپسی گرفتگی به ما که خیلی خوش گذشت

از ساعت 11.20دقیقه بچه های ساختمون یکی یکی میومدن بالاپشت بوم

گروه اول مابودیم، از اونجایی که اطلاع رسانی این گروه از طریق اینجانب بود

داشتیم یواش یواش آمادشون میکردیم که آرهههههههه امکانش هست همش سرکاری باشه و اینا

که گروه دوم که از یه جای دیگه مطلع شده بودند از راه رسیدند این شد که گفتیم نههههه حتما یه چیزی هست!

داشتیم با انواع دوربین شکاری وعکاسی جمال زیبای ماه رو  تماشا میکردیمو منتظرپپسی گرفتگی بودیم که دیدیم ای بابا یکی از گروه ما بلند بلند داره با دو تاپشت بوم اونورترکه برای تماشا اومده بودند حرف میزنه نگو از دوستانشونن خلااااصه بماند که بین دو پشت بوم چه چیزها که گفته نشد که ما این شکلی بودیم

زمان این چنین سپری میشدو لحظه مقرر نزدیک ،همه چشمها رو به آسمان، باتمام قدرت باز

تیک تاک تیک تاک ساعت11.30

ساعت 11.35

نه انگار خبری نیس

عکس العمل ها واقعا جالب بود

بعضی هاهنوز امید داشتن

بعضی ها به گوشه ای میرفتند و مینشستن و

بعضی ها هم از ماه میگفتند

همه داشتیم قطر کلاه گشادی که سرمون رفته بود رو اندازه میگرفتیم که ناگهان یک نفر داد زد eeeeeee ایناهاش ایناهاش و در تایید بعضی هاکه گفتند آرههههه

 عکس العمل ها دیدنی ترهم شد

  بعضی هایی که نشسته بودند ،عین فنر پریدند

وساده تر ها که جمعی از کوچک ترها رو تشکیل میدادن هنوز به دنبال پپسی

ساعت:11.45

 گفتم یه ربع تموم شد واقعا هدفشون چی بود ؟

 گفتن: دیدن صفا و صمیمیت کم شده میخواستن مارو دورهم جمع کنن و همه خندیدیم

در آخر هم یه عکس دسته جمعی که توش ماه هم حضور داشت گرفتیم

اسمشم گذاشتیم عکس ضایع شدگان!

پپسی نوش جان



ادامه مطلب ...

نو بر بهاره بستنی...

اون قدیما وقتی زمستون میشد دیگه نه خبری از بستنی بود

نه خبری از بستنی

یه چیزی بود بهش میگفتن بستنی زمستونی

ما که نفهمیدیم کجاش شبیه بستنی بود که بهش میگفتن بستنی

خلاصه باید صبر میکردیم تا بهار بیاد 

بهار که میومدبا خودش مژده بستنی رو میاورد

مژده یعنی اینکه تازه بستنی سنتیابستنی داشتن

اینجای داستان ما قشنگه که بعد گشت و گذار سیزده بدر

یه دفعه میدیدیم پدر پا رو گذاشتن رو ترمز ووایستادن

تا بستنی سنتی بخرن

خاطره یکیش مثل روز برام روشنه یه عکسیه تو ذهنم

نشون به اون نشون که بستنیش نونی بود

13امسالم با اینکه گشت و گذار نرفتیم ولی بستنیمون

سرجاش بود ممنون فادر

ادامه مطلب ...