عجب شبی بود امشب
امشب با رای مردم! رییس جمهورمون(آقای روحانی) مشخص شد
خیلی وقت بود خستگی مردممون رو به چشم میدیدم
میخوندم، گوش میدادم
ولی امشب گویاخوشحالن و ماهم از خوشحالیشون حس خوبی داریم
یه حس خوب یکرنگ شدن میشه گفت (امیدوارم)
برا همین با همه چی دان که اتفاقا به روحانیم رای داده بود
رفتیمو شاهد خوشحالیشون بودیم
خدا کنه رییس جمهورمون قدر این مردم رو بدونه
ویه کاری کنه که خوشحالیشون مداوم باشه و اوناییم که زیاد خوشحال نیستن
خوشحال بشن
خلاصه که زنده باشیمو ان شاا.. گلستان شدن کشورمونو ببینیم
ادامه مطلب ...امروز با همه چی دار رفتیم برای جراحی یک چهارم عقل باقیموندم وقت بگیریم
برا دوشنبه ساعت 11 بهم وقت داد
یعنی یک روز و نصفی دیگه من با یک چهارم عقل زندگی میکنم
و از بعدازظهر دوشنبه، بی عقلی چه عالمی داره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
وقتی کارمون تموم شد چون دندون پزشکی نزدیک محله قدیمیمون بود
به پیشنهاد من رفتیم محله قدیمی برای دیدن جای خالی خونه قدیمیمون که الان پودرشده
خیلی بده که خونه ی بچگیات دیگه نباشه
شاید به خاطر همین وقتی رسیدم خونه کلی دلم گرفته بود وجالبیش اینجاست الان که دارم اینا رو مینویسم
علت گرفتن دلم رو فهمیدم
دیگه شما هم با یه چهارم عقل زندگی کنید همینطوری دیر علت گرفتن دلتون رو میفهمید
وارد کوچه اصلی که شدیم دیدیم بیشتر خونه ها رو کوبوندن و از نو ساختن
ودیگه کوچه یه کوچه دیگه شده بود به زور میشد تشخیص داد خونه کی کجا بوده
فقط بعضی درای قدیمی منو میبرد به گذشته
خونه قدیمیه ما تو یه کوچه تنگه بود که سه خونوار تو این کوچه تنگه زندگی میکردن که همین جدا شدن ازکوچه اصلی
حسنایی داشت برا ما بچه ها مخصوصا برای ما دخترا برای بازی
چون چندتا خونه رو باهم کوبونده بودن برای ساختن یه مجتمع مسقره که حتما قراره 20 خونوار توش زندگی کنن
اثری از کوچه تنگه نبود
ومن چقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدر دلم تنگ شد
برای کوچه ای که تنگ بود
راستش شاید علت پیشنهادم به همه چی دار برای رفتن به محله قدیمی این بود که
چند روز پیشا داشتم این شعررو که میگه
میــــــــــــــــــــرن آدمــــــــــــــــــا از اونا فقــــــــــــــــــط خاطراتشـــــــــــــــــون بـــــــــــــــــه جــــــــــــــــــــــــا میمونه
کجــــــــــــــــــــــــاست اون کوووووووووووووچه کوشش اون خوووووووووونـــــــــــــــــــه آدماش کجاااااااااااااان خداااااااااااااا میدونه
رو زمزمه میکردم یاد کوچه تنگه افتادم
و واقعا کجاست اون کوچه؟ کوشش اون خونه؟
آخرین باری که سوار دوچرخه شدمو رکاب زدم یادم نمیاد
ولی انقد دور هست که هر وقت دوچرخه میدیدم این سوال از ذهنم عبور میکرد
که هنوزمیتونم دوچرخه سورای کنم و تعادلمو حفظ کنم یا نه یادم رفته
تاچند روز پیش
که خیلی اتفاقی موقعیتی پیش اومد و دوچرخه ای که سایزش به من بخوره مثلا(یه دوشماره ای کوچکتر بود فکر کنم)
سوارکه شدم نفس تو سینم حبس شدکه میتونم یانه
ولی پا گذاشتم رو رکابو د برو که رفتیم
انقده خوشحال شدم
انقده خوشحال شدم که تونستم
حس معلولی رو داشتم که سالیان سال
رو ولیچر میشسته و حالا تونسته رو پاهاش وایسه راه بره و بدوه