یخدون
یخدون

یخدون

از تهران به کربلا

نشسته بودیم طبق معمول اخبار ساعت 12  بامداد هم برای خودش خبرها را میگفت

که این خبر رو داد که ضریح امام حسین (ع) به میدان امام حسین نمیرود و در حرم امام تا شامگاه چهارشنبه خواهد ماند

حرف های مابین اخبار هرچه بود ناتمام ماند و حرف حرف ضریح شد

که ماهم فردا برویم و از این حرفها

چند دقیقه ای که  گذشت 

گفتیم الان بریم که بهترست و خیابانها خلوت است و کسی نیست و ...

کم کم موضوع جدی شد ودر کمال ناباوری عزم را جزم کردیم و ساعت 1.24بامداد

به سمت حرم در حرکت بویم

خیابان ها خلوت بود و مسیر 2ساعته همیشگی 20 دقیقه ای طی شد و ما در راه

خوشحال که هاهاها چقدر زرنگیم ما

ساعت 1:45 پارکینگ حرم

غافلگیری توسط جمعی از مردم همیشه در صحنه

ساعت 2.10 بامداد حرم امام خمینی ضریح امام حسین

جای همگی خالی بود

باوجود حرکت ناباورانه ای که انجام دادیم ولی باز هم به دلیل جمعیت

نمیشد ضریح رو زیارت کرد البته مثل همیشه وضعیت در قسمت خانوم ها اینگونه بود

و آقایون داشتن به طرز زیبایی سینه زنی و زیارت میکردن و من یکبار دیگر حسرت خوردم

تاکنار ضریح زیارت عاشورایی خوندیم (خب حالا ناراحت نباشید به یاد شما هم بودم وبه نیابت همتون (بچه های وبلاگ کوچه پشتی* وبچه های یخدون وهمه جوونا) سلام زیارت رو یبار دیگه خوندم که خدا خودش قبول کنه)

یکم خلوت شد و بالاخره دست ماهم به ضریح رسید

وتنها چیزی که همراهم بود( زیارت عاشورا )رو باهاش متبرک کردم  به این امید که انشاا.. آقا

دعوتمون کنه کربلا باهمین زیارت عاشورا بهشون سلام بدیم و یکبارم اونجا متبرکش کنم

ساعت نمیدونم چند بود اومدیم خونه فکر کنم چهار بود همه خوابیدن ولی من نشستم پا سیستم شروع کردم به نوشتن ولی دیدم مغزه نمیکشه ساعت4.55بود ..................

وخوابیدم


*:بچه های کوچه پشتی=...

بچه های کوچه پشتی ای که یخدونو میخونن سلامشونو دوتا حساب کنن چون دوبار تولیست بودن 

اینه دیگه مدیر باید هوای بچه های وبلاگ رو داشته باشه یانه

از این حرفا که بگذریم بریم عکسا رو ببینیم





ادامه مطلب ...

فقط یک خاطره !

با یکی از دوستانم رفته بودیم بیرون

برگشتنی بارون گرفت

تا خونه 5 دقیقه پیاده روی داشتیم که بارون شدید شد خیلی شدید

باهم راه میرفتیم و حرف میزدیم

بهش گفتم میگن دوست را زیر باران باید دید

بعدخیلی جدی بهش گفتم:

ببینمت!

به هم نگاه کردیم

خنده اش گرفت

خنده ام گرفت

باهم خندیدیم!


خرابه های شام


دو چشم دخترک َتر شد سه نقطه . . .

پرید از جا کبوتر شد سه نقطه . . .


اگرچه غنچه بود اما بمیرم

به دست باد پرپر شد سه نقطه . . .


صدای ضربه سیلی و آنگاه

گمانم دخترک َکر شد سه نقطه . . .


تمام گردنش خون بود خون بود

بمیرم مثل مادر شد سه نقطه . . .


کبودی رخ و زخم سر ِ او

برایش مثل معجر شد سه نقطه . . .


نزن آقا ، نزن آقا یتیمم

به قرآن طاقتم سَر شد سه نقطه . . .


خودم می آیم آقا کعب نی نه

بیابان روز محشر شد سه نقطه . . .


و عمه بعد آن شب در خرابه

عصای دست دختر شد سه نقطه . . .


دو چشمش را به سختی باز کرد و

کمی مهمان یک سر شد سه نقطه . . .


و حالا دختری کنج خرابه

مریض احوال بدتر شد سه نقطه . . .


صدایش در نمی آمد به گریه

و اینجا قصه آخر شد سه نقطه . . .


...



شاعر: سید محمد حسین میرحسینی (امیر)


mirhosseini57.blogfa.com

روز عاشورا و سقا

می‌رفت مردی از نورآهسته سوی دریا

با گام های محکم با خویش داشت نجوا


ساقی درون خیمه در تنگ گاهواره

ماهی کوچکی داشت شش ماهه شیرخواره


ذهنش پر از هیاهودر فکر چاره راهی

تا با خودش بیاردآبی برای ماهی


باید نمود کاری لب از عطش ببندد

مثل همیشه ماهی بر ساقیش بخندد


مشکی بدوش برداشت راهی به سوی دریا

در زیر لب مدد خواست یا مرتضی یا زهرا


آمد کنار دریا انگار خواب می‌دید

در روبروی چشمش گویی سراب می‌دید


خود تشنه بود امادر فکر تشنه‌ها بود

در فکر تنگ و ماهی در یاد بچه‌ها بود


ظرفش ز آب پر کردراهی به سوی ساحل

چسبانده بود محکم مشکش به سینه و دل


اما میانه راه صیاد از سیاهی

می‌خواست تا بمیرددر تنگ آب ماهی


با یک عمود آهن راهش ز کینه بستند

پیشانی‌اش ز کینه با سنگها شکستند


چون مشک را بدست سقای آب دیدند

صیادهای نامرد دستش ز تن بریدند


خفاشهای خونخوارکمر به کینه بستند

بر چشمهای نازش تیر سه شعبه بستند


چشمش دگر نمی‌دیدرویش به خیمه‌ها بود

حتماً دوباره ساقی در فکر تشنه‌ها بود


بغض و سکوت و گریه در خیمه موج می‌زد

دیگر کسی ز سقاحرفی به لب نمی‌زد


ماهی تشنه‌اش راسیراب کرده بودند

برحنجر قشنگش قلاب کرده بودند

...

شاعر: سید محمد حسین میرحسینی (امیر)

mirhosseini57.blogfa.com

شب عاشورا

دارد امشب کربلا حالی عجیب

دختری گریان طفلی بی‌شکیب
هرچه باشد شور تنها امشب است
آخرین شام حسین و زینب است

دختری سر روی پای باب داشت

چشم بر بابا ولیکن خواب داشت
یک نفر در حال قرآن خواندن است
یک نفر در فکر جنگ و ماندن است

یک نفر غرق نماز است و نیاز

غرق گریه ناله و سوز و گداز
یک نفر می‌نوشد از شادی شراب
آنطرف پیچیده بانگ آب آب

یک نفر لبریزِ از احساس بود

پاسبان خیمه‌ها عباس بود

یک نفر خار از زمین ها می‌کَنَد

بوسه‌ها بر روی طفلان می‌زند


یک نفر در حال گریه بی‌قرار

می‌کشد در پشت خیمه انتظار
کینه‌ها بسیار در دل داشتند
نعل اسبان را ز نو برداشتند

نقشه شان تنها اسارت بود و بس

فکر آنها فکرِ غارت بود و بس
کودک شش ماهه‌ای رفته بخواب
یک نفر آماده می‌سازد طناب

شمر افتاده کناری مستِ مست

او به خون یارِ زینب تشنه است
یک نفر گفتا زره مال من است
گوشواره جزء اموال من است

یک نفر گفتا اگر سر می‌بُری

مال من تنها بود انگشتری
یک نفر فکرش فقط گهواره بود
در پیِ یک جانمازِ پاره بود

گفت خصمی معجر از سر می‌کنم

خیمه‌ها را زود آتش می‌زنم
یک نفر می‌گفت دیدن یک طرف

لذت سر را بریدن یک طرف


...


شاعر: سید محمد حسین میرحسینی (امیر)

mirhosseini57.blogfa.com



...