یخدون
یخدون

یخدون

هفته یازدهم ۹۴

مگه این پایاننامه جمع وجور میشد سر فهرست بندی و شماره گذاری صفحات دربه دری کشیدیم که نگیدونپرسید

شنبش یکی ازدوستان گفت یه دفتر خدمان کامپیوتری اونجای تهران پیدا کرده که شماره گذاری صفحات میکنه

ماهم با لب تاپ پاشدیم رفتیم ولی آخرم نتیجه ی مطلوب نگرفتیم

تا بامداد یکشنبه رو فهرست و صفه بندی کار میکردم که نمیشد آخرشم صبی برادرو بیدار کردم فهرستو برام زد و یه گند کوچیکم تو جداول آماریم ایجاد کرد که همونطوری تقدیم استادکردم چون نه دیگه وقت بود نه اعصابی برای درست کردنش 

خلاصههههههههههههه 

یکشنبه شد روزدفاع 

وقتی میخواستم دفاعو شروع کنم استادم به اونیکی استاد گفت موضوع ایشون موضوع جالبیه

منم که رفتم که تو افق محو بشم نیشم باز شدبه جای تشکر گفتم بله استادبرای خودمم موضوع جالب بود (بعدا فهمیدم نباید اینو میگفتم باید گردنمو کج میکردم میگفتم نظر لطفتونه استااااااااد....واقعا چرا اینو نگفتم من که همیشه از همه تشکر میکنم

هیجان !!!!! میفهمین هیجان نمیذاره بعضی وقتا آدم درست رفتار کنه همینجا اعتراف میکنم ای کیوم پایینه و آدم هیجانی ای هستم )بعدم چیکار کنم خب کارمو دوست دارم میفهمین دوثت (معایب رک بودن و واقع بینی که فرهنگ ما پذیرای اینجورخلقیات نیست) خلاصهههههههه تر که دفاع کردیم تموم شد رفت راحت شدیم

این هفته الکی مثلا هفته فرجه امتحانانمون بوده هرکاری کردیم الا درس خوندن

سه شنبش نشستم یکی دیگه از تحقیقامونو تایپ کردم و تقریبا به همه ی کارای عقب افتادم پایان دادم

بقیه روزهای این هفته هم اینطورکه تقویم میگه همه سی خودشون بودن در مسافرت و من باید درس میخوندم

هفته دهم ۹۴

آخهههههههههههههه 

آخرین هفته ای بود که کلاسامون تشکیل میشد

شنبش بعد کلاس رفتم ادامه کار بزرگ

یکشنبه 

بعد دفاع یسری بچه ها٬ استاد صدام کرد گفت کارتو خوندم و خیلی خوب بود و اینا

بعدم باکلی عذرخواهی گفت که وقت نکرده نظر و اصلاحیه رو که دستنویس نوشته بودو تایپ کنه برای همین دستنویشو بهم دادکه بالاش نوشته بود "بسیارخوب بود سپاسگزارم"

کلی ذوق منگ شده بودم( اینجور موقع ها چیزی برای گفتن ندارم ) ازشون تشکرکردم و رفتم که به کلاس بعدیم برسم

بیییییییی نهایت استاد مودب و بامزه ای بود ولی چون بیشتر کارای پایان ناممون رو دوش خودمون بودو بهمون چیز خاصی یاد ندادن ازشون دلگیرم

سه شنبه  تقریبا میشه گفت روزآخردانشگاهمون بود با بچه ها و استادا عکس انداختیم روزدفاع بچه های ارشد هم بود کلیییییییی خوشحال بودنو دانشگاه شیرینی بارون بود خییییلیییی بامزه بودن فیلم برداریم میکردن 

بعد دانشگاه  ال مو  ز بردم اونجایی که بستنیاشو خیلی دوست دارم بستنی زدیم به بدن

بعدشم کنتاکی خوردیم جای همگی خالییییییییی

از گشت و گذار که اومدیم یه تیک نشستم سر تحقیقی که استادش ته ترمی تازه یادش افتاده بود باید کار تحقیقی ازمون میخواسته 

چهارشنبش برای یه کتاب مجبور شدم سه جایی برم که هم دوربود و همینکه یکیشو اولین بارم بود که میرفتم ولی تجربه خوبی بود خیلی چیزا سراین تحقیقه یاد گرفتم تا اینکه بامداد پنج شنبه بالاخره تونستم ایمیلش کنم به استادو صبشم برم دانشگاه

پنج شنبه ای خیلیا نیومدن ولی من و ثانی باید میرفتیم 

بعد دانشگاه هم رفتیم خانه هنرمندان که کتلت بزنیم ولی نمیدونم کدوم کله گنده ای اومده بود که همه جارو براش قرق کرده بودنو رستوران کافی شاپش بسته بود

یکم نشستیم تو پارک حرفیدیم و کلوچه خوردیم 

بعدم که یکسره تا خود یکشنبه هفته بعد درگیر پایان نامه



هفته نهم ۹۴

اینطورکه تاریخ ها میگن 

چهارشنبه این هفته یه کاربزرگی رو که هی پشت گوش مینداختمو بالاخره انجام دادم 

برگشتنه هم با خواهری با شیرینی خامه ای برگشتیم خونه

برخلاف پیشبینیم چهارشنبه دردناک نبوده

ولی پنج شنبه چرا ٬ با کمی تا حدودی درد مشغول تموم کردن پایان نامم بودم 

تا اینکه بالاخره بعدازظهر جمعه تونستم جمع و جورش کنمو ایمیلش کنم به استادم

یادمه بعد ایمیل کردن خیلی خوشحال بودم

هفته ششم ۹۴

شنبه ها با منو ثانی ٬ پیدا نکردن یه آدرس مسقره و عقب افتادن یه کار ضروری ای که هی عقب می افته و باید انجامش بدم 

یکشنبه امتحانی که یبار از زیرش قصر در رفته بودیم ٬یه کادو از طرف یه دوست ٬ یه ایستگاه پیاده روی با ثانی طی یک مرحله سوتی 

دوشنبه عروسی ییهویی دخترخاله جانی که فقط یبار اونم وقتی بچه بودیم دیدمش (فامیله داریم؟) 

به بهانه ی درس خوندن نرفتم و درسی که نخوندم

سه شنبه امتحان جالبی ندادم 

اع بالاخره رسیدم به امروز (از اتاق فرمان میگن امروز هم دیگر امروز نیست)

چه بهتر ٬ نه که حالا خیلیم خوش گذشت 

همون بهتر که رفت به گذشته منم دیگه نمینویسمش

چون الکی الکی  روز دلگیری بود 758720_JC_depressed.gif


+یه وقتایی دردناک دلم میگیره یطوری که از درد ٬دلم میخواد غلت بزنم رو زمین

بیخیال

به امید ساختن سه روز خوب باقیمانده از هفته ششم ۹۴

این پست ادامه دارد

 

ادامه مطلب ...

هفته پنجم ۹۴

شنبه ها با منو ثانی 

یکشنبه تولد غزغز هم ماهی خودممم 536320_d_birthday.gif استاد هم شادیمونو افزون کرد با کنسل کردن امتحانش

دوشنبه الکی مثلا درس خوندیم برا امتحان نیم ترم یکی از درسا

سه شنبه ای یه امتحان مشتی دادیم

چهارشنبه ای در جستجوی زنداداش

پنج شنبه ای نرفتم دانشگاه انقدرخوابیدم که احساس میکردم خون تو رگام لخته شد

جمعه رو چرا یادم نمیاد؟ احتمالا تو کما بودم