زندگی تصویریست!
قلم و کاغذ و رنگش از توست.
قلمت را بردار!
و به نقاشی آن همّت کن!
گاه گاهی دو سه گامی
به عقب پای گذار،
و تماشایش کن.
گر پسندیدی آن،
حرفی نیست.
غیر از آن بود، هنوز،
کاغذ و رنگ و قلم در کفِ توست.
تا زمانی باقیست،
قلمت را بردار
و به رنگی خوش تر،
روشن و روشن تر،
نقشِ دیگر انداز.
و به پیکارِ سیاهی پرداز...
ادامه مطلب ...
پرید از جا کبوتر شد سه نقطه . . .
اگرچه غنچه بود اما بمیرم
صدای ضربه سیلی و آنگاهبه دست باد پرپر شد سه نقطه . . .
گمانم دخترک َکر شد سه نقطه . . .
تمام گردنش خون بود خون بود
کبودی رخ و زخم سر ِ اوبمیرم مثل مادر شد سه نقطه . . .
برایش مثل معجر شد سه نقطه . . .
نزن آقا ، نزن آقا یتیمم
خودم می آیم آقا کعب نی نهبه قرآن طاقتم سَر شد سه نقطه . . .
بیابان روز محشر شد سه نقطه . . .
و عمه بعد آن شب در خرابه
دو چشمش را به سختی باز کرد وعصای دست دختر شد سه نقطه . . .
کمی مهمان یک سر شد سه نقطه . . .
و حالا دختری کنج خرابه
صدایش در نمی آمد به گریهمریض احوال بدتر شد سه نقطه . . .
و اینجا قصه آخر شد سه نقطه . . .
...
شاعر: سید محمد حسین میرحسینی (امیر)
شاعر: سید محمد حسین میرحسینی (امیر)
mirhosseini57.blogfa.com
هرچه باشد شور تنها امشب است
آخرین شام حسین و زینب است
یک نفر در حال قرآن خواندن است
یک نفر در فکر جنگ و ماندن است
یک نفر مینوشد از شادی شراب
آنطرف پیچیده بانگ آب آب
یک نفر خار از زمین ها میکَنَد
بوسهها بر روی طفلان میزند
کینهها بسیار در دل داشتند
نعل اسبان را ز نو برداشتند
کودک شش ماههای رفته بخواب
یک نفر آماده میسازد طناب
یک نفر گفتا زره مال من است
گوشواره جزء اموال من است
یک نفر فکرش فقط گهواره بود
در پیِ یک جانمازِ پاره بود
یک نفر میگفت دیدن یک طرف
لذت سر را بریدن یک طرف
...
شاعر: سید محمد حسین میرحسینی (امیر)
...
شب آرامی بود
می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
هیچ!!!
زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی در همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.
...
از؟