یخدون
یخدون

یخدون

زندگی

زندگی تصویریست!

قلم و کاغذ و رنگش از توست.

قلمت را بردار!

و به نقاشی آن همّت کن!

گاه گاهی دو سه گامی

به عقب پای گذار،

و تماشایش کن.

گر پسندیدی آن،

حرفی نیست.

غیر از آن بود، هنوز،

کاغذ و رنگ و قلم در کفِ توست.

تا زمانی باقیست،

قلمت را بردار

و به رنگی خوش تر،

روشن و روشن تر،

نقشِ دیگر انداز.

و به پیکارِ سیاهی پرداز...

 

ادامه مطلب ...

خرابه های شام


دو چشم دخترک َتر شد سه نقطه . . .

پرید از جا کبوتر شد سه نقطه . . .


اگرچه غنچه بود اما بمیرم

به دست باد پرپر شد سه نقطه . . .


صدای ضربه سیلی و آنگاه

گمانم دخترک َکر شد سه نقطه . . .


تمام گردنش خون بود خون بود

بمیرم مثل مادر شد سه نقطه . . .


کبودی رخ و زخم سر ِ او

برایش مثل معجر شد سه نقطه . . .


نزن آقا ، نزن آقا یتیمم

به قرآن طاقتم سَر شد سه نقطه . . .


خودم می آیم آقا کعب نی نه

بیابان روز محشر شد سه نقطه . . .


و عمه بعد آن شب در خرابه

عصای دست دختر شد سه نقطه . . .


دو چشمش را به سختی باز کرد و

کمی مهمان یک سر شد سه نقطه . . .


و حالا دختری کنج خرابه

مریض احوال بدتر شد سه نقطه . . .


صدایش در نمی آمد به گریه

و اینجا قصه آخر شد سه نقطه . . .


...



شاعر: سید محمد حسین میرحسینی (امیر)


mirhosseini57.blogfa.com

روز عاشورا و سقا

می‌رفت مردی از نورآهسته سوی دریا

با گام های محکم با خویش داشت نجوا


ساقی درون خیمه در تنگ گاهواره

ماهی کوچکی داشت شش ماهه شیرخواره


ذهنش پر از هیاهودر فکر چاره راهی

تا با خودش بیاردآبی برای ماهی


باید نمود کاری لب از عطش ببندد

مثل همیشه ماهی بر ساقیش بخندد


مشکی بدوش برداشت راهی به سوی دریا

در زیر لب مدد خواست یا مرتضی یا زهرا


آمد کنار دریا انگار خواب می‌دید

در روبروی چشمش گویی سراب می‌دید


خود تشنه بود امادر فکر تشنه‌ها بود

در فکر تنگ و ماهی در یاد بچه‌ها بود


ظرفش ز آب پر کردراهی به سوی ساحل

چسبانده بود محکم مشکش به سینه و دل


اما میانه راه صیاد از سیاهی

می‌خواست تا بمیرددر تنگ آب ماهی


با یک عمود آهن راهش ز کینه بستند

پیشانی‌اش ز کینه با سنگها شکستند


چون مشک را بدست سقای آب دیدند

صیادهای نامرد دستش ز تن بریدند


خفاشهای خونخوارکمر به کینه بستند

بر چشمهای نازش تیر سه شعبه بستند


چشمش دگر نمی‌دیدرویش به خیمه‌ها بود

حتماً دوباره ساقی در فکر تشنه‌ها بود


بغض و سکوت و گریه در خیمه موج می‌زد

دیگر کسی ز سقاحرفی به لب نمی‌زد


ماهی تشنه‌اش راسیراب کرده بودند

برحنجر قشنگش قلاب کرده بودند

...

شاعر: سید محمد حسین میرحسینی (امیر)

mirhosseini57.blogfa.com

شب عاشورا

دارد امشب کربلا حالی عجیب

دختری گریان طفلی بی‌شکیب
هرچه باشد شور تنها امشب است
آخرین شام حسین و زینب است

دختری سر روی پای باب داشت

چشم بر بابا ولیکن خواب داشت
یک نفر در حال قرآن خواندن است
یک نفر در فکر جنگ و ماندن است

یک نفر غرق نماز است و نیاز

غرق گریه ناله و سوز و گداز
یک نفر می‌نوشد از شادی شراب
آنطرف پیچیده بانگ آب آب

یک نفر لبریزِ از احساس بود

پاسبان خیمه‌ها عباس بود

یک نفر خار از زمین ها می‌کَنَد

بوسه‌ها بر روی طفلان می‌زند


یک نفر در حال گریه بی‌قرار

می‌کشد در پشت خیمه انتظار
کینه‌ها بسیار در دل داشتند
نعل اسبان را ز نو برداشتند

نقشه شان تنها اسارت بود و بس

فکر آنها فکرِ غارت بود و بس
کودک شش ماهه‌ای رفته بخواب
یک نفر آماده می‌سازد طناب

شمر افتاده کناری مستِ مست

او به خون یارِ زینب تشنه است
یک نفر گفتا زره مال من است
گوشواره جزء اموال من است

یک نفر گفتا اگر سر می‌بُری

مال من تنها بود انگشتری
یک نفر فکرش فقط گهواره بود
در پیِ یک جانمازِ پاره بود

گفت خصمی معجر از سر می‌کنم

خیمه‌ها را زود آتش می‌زنم
یک نفر می‌گفت دیدن یک طرف

لذت سر را بریدن یک طرف


...


شاعر: سید محمد حسین میرحسینی (امیر)

mirhosseini57.blogfa.com



...


زندگی یعنی چه؟

شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ!!!

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی در همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.


...


از؟