یخدون
یخدون

یخدون

آمد

از هفتم آذرکه بدنیا اومدی هفتمای هرماه برام معنی دار شدن 

.

.

دو ماه پیش همچین روزی 

روز عزیز دل خاله

عجب روزی بود  

خدایا ممنونتم بخاطراین روزای قشنگ بخاطر همه چیز

و اماااااا معرفی میکنم

بچنیا... عزیز دل خاله حدیث 

عزیزدل خاله.... بچنیا



تو این عکس فکر کنم عزیزدل دو روزشه 

خاله قوربونش بره

راستی ماشاا.. یادتون نره 

گاز مازم نداریم دهع فقط بوس کوچولو




چه سخته مرگ گل برای باغبون!

چقد دلم برا گلدونام تنگ شده

 دلم گلدون گلدار میخواد ولی پاییز تو راهه

شاید بتونم یه بنفشه آفریقایی لوس رو به فرزندی قبول کنم هوم؟

دلم از همه ی طیفای رنگی گلش میخواد ولی اگه قرارباشه یدونشو داشته باشم اون صورتی کمرنگه رو میخوام 

بعد کلی ازش تکثیر کنم بشینم به پاشون تا یه روزی اون گلای خوشگلشون متولد بشن چه روزی بشه اون روزا 

ولی همه ی این وعده ها باعث نمیشه دلم برای کلانکوئه خوشگلم تنگ نشه

میدونید  کالانکوئه یه بچه گلدون سر راهی بود

 یعنی خانوم همسایه اولی که به شدت گلدون دوست داره و برا گل و گلدون خرج میکنه برای سفره هفت سین شون خریده بودش

بعد که گلاش ریخت و برگاش رفته بود رو به زردی و کچلی... آورده بود گذاشته بودش تو باغچه که بابام با گلدونای دیگه بهش آب بده 

 منم اون موقع ها فاز باغبونی برداشته بودم و درباره گلا مطالعه میکردم یه روز که رفته بودم لب باغچه بدون اینکه اسمشو بدونم و بدونم گل میده و گلاشم صورتیه با دیدن برگای گوشتی و هرروز آب دادنای پدر امکان نابودیشو صددر صدوبیست دیدم و این شد که آوردمش بالا تو بالکن و بعد جریانو به خانوم همسایه گفتمو ازش یه جورایی اجازشو گرفتم که کلی هم استقبال کرد

روزها و ماه ها میگذشتن و یکی از کارام این شده بود که با نویسنده یه وبلاگ باغبونی که رشتش کشاورزی بود دربارش حرف میزدیم عکسشو میفرستادم و مشکلاتشو میگفتم و یجورایی مییردمش دکتر چتی تا اینکه بزرگ شد و زیبا یطوری که خانوم همسایه بعد دیدنش نشناختش

.

.

.

تا اینکه هــــــــــــــــــــــــــــــی روزگار  زیر تازیانه های سرمای زمستون ۹۲ تاب نیاورد و جان به جان آفرین تسلیم کرد



+میدونید آدمایی که به گل و گلدون توجه میکنن همیشه برام  جالب بودن

تمرکز که میکنم یسری از این آدما میان جلو چشمم که بیشترشون آدمای کم حرفو الکی عصبانین  ولی ظریفترین و لطیفترین موجوود به دستشون عمل میاد

و این تضادخییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی برام جالبه

یجورایی میشه محبت انباشته شدشون رو تو تک تک برگا و گلا دید 



یه روز به یاد ماندنی

اون دوست دبیرستانمویادتونه که تو پست هفت سین گفتم زنگ زد بهم و گفت که نی نی داره و شهریور نی نیش بدنیا میاد ؟

چندروزپیشا زنگ زدم بهش و گفت که چندان روبه راه نیست 

چندروزی باهاش درتماس بودمو و جویای حالش تا اینکه امروز گوشیم زنگ خورد 

 تا اسمشو دیدم نگران شدم سریع جواب دادم 

بعد میدونید چی شد 

با دیالوگای مخصوص خودش بهم گفت حدیییییییییث  دیشب بچم بدنیا اومد (هفت ماهه) 

آغاااااااااااااا مارو میگی مگه باورمون میشد یعنی آخر سورپرایز بود زنگ زدنش خیلی خوشحالم تو اون لحظه به یادم بود و بهم زنگ زد (اشک شوق)  

خداروشکر حال خودشو بچه  خوب بود طوری که تو دستگاهم نذاشته بودنش ودیالوگای خوبی بینمون ردو بدل شد و 

اینطوری شد که  امروزشد یه روز به یاد ماندنی که هیچ وقت فراموش نمیشه 


هفته شانزدهم ۹۴

یکشنبه این هفته بود که فهمیدیم نی نی مون کاکول زریه 

ازخدا میخوام آدم خوب و تاثیرگذاری بشه یطور که خداو بنده هاش بهش افتخار کنن

تصورشم آدمو به وجد میاره که  خواهر زادت روز به روز بزرگتر بشهو یه زمانی برسه که  قدش از تو بلندتر بشه و وقتی میاد خونت  تو قدو بالاشو قربون بری و همه این روزا بیادجلوی چشمات بعدش برای شام غذای مخصوص خاله رو براش درست کنیو بعد شام هم٬ برید پیاده روی و برات یواشکی بستنی بخره چون دیگه دیابت داری بعدم هی تعریف کنه ولابه لای حرفاش از دختری برات بگه که عاشقش شده  و بسپره با مامانش یجوری حرف بزنم که بشه خالههههههههههه خالههههههههههههههههههه 

الان شماهم فهمیدید من مجردبودم بعد این سیصد گرمی میخواست ازدواج کنه؟؟؟؟؟؟

دهه نودیای پرو 

شبش٬ اولین شب قدربود 

سه شنبش دومین شب قدر

پنج شنبه سومین شب قدر

ان شاا.. که بهترین سرنوشتا برامون رقم خورده باشه




هفته سیزدهم۹۴

شنبه ای بعد امتحان رفتم ادامه کار بزرگ بعد که اومدم خونه ٬مامانم گفت که خواهرزاده آقای نون (همسایمون )که مدتی تو بیمارستان بود فوت کرد با اینکه اصن ندیده بودمش ولی چون سی و یک سالی بیشتر نداشت و خانومش باردار بود گریم گرفت اونم یواشکی خیلی شرایطشون سخت بود خیلیییییییییییییی

مرگ جوون خییلی سخته  خدابرا هیچ خانواده ای نخواد

آقاو خانوم نون رفتن شهرستان فلفلی و قلقلی شبش اومدن بالا خوابیدن

یکشنبه مامانم و برادر رفتن پایین پیششون خوابیدن ومنم داشتم تو اتاق خرمو میزدم

دوشنبه رفتم امتحانمو دادم یادمه سردرد بدی داشتم.... این وسط در جستجوی زن داداش

فلفلی قلقلی شبش اومدن بالا خوابیدن

سه شنبه روزی بود که شهدای غواصو تشیع کردن انصافا دم همگی گرم تشیع خوبی بود ازتلویزیون که دیدم خودمو گذاشتم جای خانواده شهدا دلشاد شدم از این همه شکوه

شبش شبکه یک شیار ۱۴۳ رو گذاشت فیلمش بی نهایت گریه دار بود مخصوصا سکانس دیدار مادر با تابوت شهیدش یه دل سیر گریه کردم

همش فکر میکردم حاتمی کیا ساختتش بعد که فهمیدم کارگردانش یکی دیگه بوده نمیدونم چرا ولی خیلی خوشحال شدم

حالا با این وضع فرداش امتحان داشتم

چهارشنبه امتحانو دادم سرگیجه و سردردو  داشتم براهمین سریع اومدم خونه

پنج شنبه اول ماه رمضون

جمعه  به زور درس میخوندم

والیبال با آمریکا بازی داشتیم که سه هیچ بردیمشون بازی نفسگیری بود همش با اختلاف یک و دو بازی میکردیم